چند روزی است که کابل هستم، از فردای روزی که آمدم برف و باران شروع به باریدن کرد ما ماندیم و گل و لای برچی.
تلاش دختران و پسران نوجوان و جوان برای علم آموزی، علی رغم مشکلاتی چون گل و لای هر آدمی را به وجد می آورد و امید بخش است، ما شدیم ترپای!یک روز یکی از قومندانان جهادی که اینک موتر فروشی می کند، هم صحبت شدم، قهرمانان و حماسه سازان دیروز که عمری را برای آرمانهای ملت شان مبارزه کردند، اینک فراموش شده اند او گفت بسیاری از همرزمانشان یا روانی شده اند یا هم معتاد؛ مثالش "طاهر شیشه خور" را زد که در دوران مقاومت کابل فقط نامش لرزه بر اندام دشمن می انداخت اما در این اواخر از بس که تزریق کرده در گوشه خانه علم و فرهنگ شوروی غریبانه دارفانی را وداع کرد.
یک روز هم به دیدار دوستی در شهرک حاجی نبی رفتم، او می گفت که قیمت زمین در اینجا از یکی دو ماه پیش دو برابر شده است بسوه ای ( صد متر مربع) 5 لک افغانی ( ده هزار دلار) شده است، سرور جوادی، جوهری، غلام علی وحدت و ... قصرها ساخته اند اما قهرمانان سابق، خانواده های شهدا و ... جایی ندارند.