۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

هزاره های ارزگان

صفدر در بازار مالستان به همراه چند نفر دیگر از قریه حاجی محمد (سیابغل) ولسوالی ارزگان خاص برای خرید آمده بود.
او می گفت سه سال است که از قریه شان یعنی سنگو آواره شده اند و در قریه جاجی محمد زندگی می کنند، سه سال پیش طالبان به قریه آنها آمده و دو مکتب را آتش زدند، آنها را نیز تهدید کردند و همه اهالی روستا مجبور شدند آنجا را ترک کنند و به جاهای دیگر مانند قریه های مجاور پناهنده شوند.
باغوچار، سنگو از قریه هایی است که کاملن تخلیه شده و قریه پالو، جوی نو(شش پر)، سیرو، سیابغل، حسینی، کندولو، بازار گنداو و شش برچه دیگر مناطق هزاره نشین ارزگان خاص است که هر از چندگاهی از سوی همسایه های پشتون خویش مورد تهدید قرار می گیرند.

صفدر می گفت در این سه سال سه دیوار (خانه) بدل کرده و بیش از دو لک افغانی قرض دار شده ام؛ او  افزود: در سنگو بیش از 5 جریب زمین زراعتی داشتم، از او پرسیدم که از خانه و زمین شان اکنون خبر دارند؟ گفت نمی دانم "یا باد می چله یا اوغو موخوره".

راه ارتباطی آنها با مرکز ولایت شان تیرین (تیرین کوت) سه ماه پیش بر اثر انفجار ماینی که 13 نفر از آنها کشته شد، اکنون بسته شده است و آنها بیشتر مالستان رفت و آمد دارند تا ولایت خودشان.
آنها داشتند به قریه شان می رفتند و اصرار داشتند که مرا هم با خود ببرند تا از نزدیک منطقه شان را ببینم، نبود امنیت را بهانه کردم، گفتند با موتر سیکل می رویم صحیح و سالم تو را پس می رسانیم اما من فرصت نداشتم با آنها خدا حافظی کردم.

شب در محل اقامت یکی دیگر از مهاجرین ارزگان خاص را دیدم او می گفت در سال 1369 قومندان صالحی، زهر چشمی از پشتون های ارزگان گرفته بود که جرأت نداشتند به سوی هزاره ها چپ نگاه کنند اما بعد از مدتی که آتش بس و گپهای  صلح، قرآن و قسم به میان آمد روزی آنها وی را به قریه شان دعوت کرده و آنجا او را می کشند، از آن زمان به بعد اقتدار این مردم افول کرد.

گفتنی است که هم اکنون نیز حکیم شجاعی یکی از قومندانان سابق، معروف به گلم جم که از منطقه پشی مالستان می باشد چند سالی است برای دفاع از این مردم قرارگاهی را در قریه های کندلو و حسینی دایر کرده که اینک در تشکیل اربکی سازماندهی شده است، او با شجاعت و دلیری اش توانسته است نظم، امنیت، شکوه و اقتدار را به هزاره های ارزگان و نیز مردم مالستان اعاده کند، می خواستم از این شخصیت غرور آفرین عکس یا مصاحبه ای داشته باشم که گفتند رفتن به آن منطقه خطر دارد و تیمی که من با آنها همراه بودم چنین اجازه ای را نمی دادند.

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

در مالستان

دو هفته پیش در چنین روزی از چهل بختوی پشی جاغوری از طریق کوتل شمسور به طرف مالستان حرکت کردیم، نرسیده به مالستان یکی از همکاران به قریه ای اشاره کرد بنام چهل دختران در منطقه المیتوی جاغوری، که حماسه چهل دختران در زمان جلاد قرن عبدالرحمن خان جابر اتفاق افتاده بود آن چهل دختر هزاره که به اسیری گرفته شده بودند در این روستا همگی شان هم قسم شدند تا از عفت و عزت شان دفاع کنند  بر تکه ای خمیر با انگشت شان شصت می کنند و سپس همگی شان در مسیر انتقال به کابل از ارتفاع کوهی در ارزگان خود را به پایین پرتاب می کنند، آن یادگار شصت کم کم به سنگ تبدیل شده بود و این سنگ تا زمان طالبان در این قریه بود، سپس طالبان آنرا با خود بردند.
گفته می شود که شهید ابوذر در این زمینه تحقیقاتی داشته و آثاری هم از وی به جا مانده است.


کوتل شمسور و برف زود هنگام آن موتروان های بی فکر ره غافلگیر کرد



در مالستان هم مانند ناهور از تعمیرهای دولتی خبیری نیست، این قلعه که یادگار طالبان هست، تمامی دوایر دولتی در آن مستقر هستند و حاکمیت فعلی هیچ سنگی را روی سنگ  نگذاشته است!

و مدیریت معارف از مجموعه فوق جدا مانده است
مدیریتی که 63 باب مکتب دارد و حدود 30 هزار دانش آموز و تنها 6 مکتب آن در ده سال اخیر صاحب تعمیر شده و 23 مکتب آن هیچگونه سقفی ندارد!
مالستان با بیش از 160 هزار جمعیت محروم است از  شفاخانه!

در بازار  میرادینه دو دوکان عکاسی و خدمات کامپیوتری بود، در اینجا متوجه شدم که مهاجرین ارزگان خاص در حال ارسال تصویر تذکره فامیل شان به یکی از اقارب شان در استرالیا بودند از طریق اینترنت و صاحب مغازه هم می گفت برای ارسال هر تذکره (اتچ) 100 افغانی می گیرد، تازه می گفت از دوکان بغلی 50 افغانی کمتر می گیرد!!
 او اینترنت را از طریق شبکه موبایل MTN استفاده می کرد.

۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

مکر و حیله یا بیماری!

در میر آدینه مرکز مالستان شنیدم که دختران لیسه مرکز که دو ماه پیش به بیماری ناشناخته ای در مکتب مبتلا شده اند هنوز بهبود نیافته و تاکنون هیچ کاری هم برای تداوی آنها صورت نگرفته، رفتم به سراغ برخی هایشان آنها را به چشم خویش دیدم که هنوز بهبود نیافته اند، این وضعیت مرا خیلی متأثر ساخت، گزارش کاملی از آن نوشتم و برای اینکه بیشتر تأثیر کند برای روزنامه هشت صبح روان کردم این گزارش اینک نشر شده است.
شما هم می توانید آنرا در اینجا و اینجا بخوانید.

رسانه های جاغوری

رشد رسانه های محلی در جاغوری در چند سال اخیر یک تغییر مثبت و عمده ای است که می شود آنرا مشاهده کرد، بنا به وظایف کاری ام جلسه هماهنگی را با مسئولین این رسانه ها ترتیب دادم.

این رسانه ها عبارتند از:
1- رادیو جاغوری به مدیر مسئولی علی اشرف سیرت و همکاری خادم حسین احمدی، خبرنگار جوان، مستعد و جسور آن.
2- وب سایت جاغوری یک به مدیریت نصرالله مومن زاده که ایشان مدیر تنها کافی نت  سنگ ماشه نیز می باشد.
3- ماهنامه پاتو به مدیریت فرهاد اخلاصی که بیشتر به مسایل اجتماعی و فرهنگی منطقه پاتوی جاغوری می پردازد.
4- ماهنامه آفتاب جاغوری به مدیریت عتیق الله محمدی که نامبرده یک روحانی و معلم در منطقه لومان می باشد.
5- ماهنامه شیرین به مدیریت علی شجاعی دفتر ساحوی آن در بازار غجور می باشد.

البته رسانه های فوق با وجود تلاش های موفقانه شان در انعکاس رویدادهای منطقه به مردم و سهم ارزنده شان در رشد فرهنگی فکر می کنم نتوانسته اند سهم شان را به عنوان رکن چهارم دموکراسی تثبیت کنند و با مشکلات زیادی روبرو هستند که پشتیبانی نهادها و مراجع حمایت کننده را خواهان می باشند.

تذکر: وب سایت های که از این رسانه ها در بالا لینک شده، همان آدرس هایی است که در رسانه آنها ذکر شده که متأسفانه برخی از آنها باز نمی شود و برخی هایشان هم مدت هاست که به روز رسانی نمی شود، امید است ای دوستان در این زمینه نیز که مشتاقان زیادی در اقصی نقاط دنیا دارند توجه لازم را به عمل آورند.

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

مجموعه فرهنگی جاغوری

در پست قبلی گفتم از مجموعه فرهنگی - مذهبی مسجد جامع سنگ ماشه دیدن کردم، این هم چند عکس از این مجموعه




 کتابخانه بزرگ انقلاب اسلامی که به همت آیت الله افتخاری در سال 1368 تأسیس شده است، اینک در ساختمان جدید خویش توسعه یافته است و جانعلی رضایی کتابدار سابقه دار این کتابخانه که با افتخار فعالیت خویش را بر می شمرد.

 در حوزه علمیه خواهران، طلبه هایی درس می خوانند به گفته یکی از فرهنگیان جاغوری، این دختران از مناطق  دوردست به امید درس خواندن در لیسه مرکز آمده اند به علت نبود لیلیه برای آنها، آنها مجبورند در این حوزه علمیه ثبت نام کنند تا از مزایای لیلیه (خوابگاه) بهره مند شوند و هم از نصف روز را به مکتب بروند و نصف دیگر را هم از دروس دینی بهره مند شوند!

در لوحه سر دروازه مسجد جامع، گذشته از تاریخچه بنا و موسس؛ نام استاد بمانعلی رضایی به عنوان طراح و معمار این مجموعه ذکر شده است.
در پست قبلی صحبت از هوتل کردم، در مناطق ما هر قهوه خانه، چایخانه یا رستورانت معمولی را هوتل می نامند، البته هوتل نمونه سنگ ماشه که در تصویر می بینید و محل اقامت ما بود حداقل معیارهای یک هوتل را داشت مانند سالن های غذاخوری، مینوی مختلف، 12 اتاق مجهز به تخت خواب و وسایل بهداشتی مدرن و ... که به گفته یکی از صاحبانش بیش از 4 لک دالر سرمایه گذاری کرده اند و بتازگی افتتاح شده بود، نظیر چنین هوتلی در غجور (دیگر منطقه مهم و تجاری جاغوری) نیز ساخته شده که بیشتر کاربرد سالن عروسی را دارد.

۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

نماز جمعه در سنگماشه

در سنگماشه، مرکز جاغوری فرصتی پیش آمد تا از مجموعه فرهنگی-دینی مسجد جامع و ملحقات آن دیدن کنم.
مسجد جامع، مدرسه علمیه برادارن و خواهران، کتابخانه عمومی و امانی و حسینیه زنانه.

روز جمعه بود و می خواستم امام جمعه، حاج آقا امان الله میرزایی را ببینم، نزدیکی های ظهر بود، رفتم مسجد جامع حضرت رسول اکرم(ص)، مسجدی بزرگ و زیبا با گنجایش چند هزار نفر آراسته با فرش هایی برای نماز جماعت، دو سه نفری در صف های جلو نشسته بودند، منهم که وضو گرفته بودم در آخرهای مسجد، دم درب، قرآنی را گرفته و مشغول تلاوت بودم تا حاج آقا بیاید،

فردی که فکر می کنم از مسئولین مسجد بود با میکروفن و تیپ کوچک اش ور می رفت می خواست صدای قرآن نشر کند که موفق نشد و آخر سر موبایل را فعال کرد و گذاشت مقابل میکروفن تا قرآن نشر شود، چند دقیقه بعد جوانی آمد و با صدای نه چندان دلنشین اش اذان گفت و بعد از آن مردی با قدی بلند و عبایی سیاهی داخل مسجد شد، با عجله راه می رفت و با لهجه ایرانی غلیظ اش به آن جوان امر کرد که دوباره اذان بگوید و به من هم گفت: "بیا پیش آتی تا پوره شوه".

من هم به ناچار قبول کردم و رفتم در صف اول نشستم، در مجموع پنج نفر شدیم و حاجی آقا با دست گرفتن اسحله چره ای  آغاز کرد خطبه های نماز جمعه را و نیز ضبط صوت اش را هم روشن کرد، به مناسبت میلاد حضرت رضا(ع) که در پیش رو بود صحبت هایی کرد و آخر سر هم گفت دو روز بعد به این مناسبت جشنی دارند و مومنین بلند شوند نذر و کمک خود را به این جشن در میز پیش روی بیندازند و اولتر از همه خودش 500 افغانی انداخت و دیگران را هم تشویق کرد، من چنین کاری نکردم.

بالاخره بعد از خواندن دو خطبه، نماز جمعه شروع شد و عده نماز گذاران (مرد) در حدود 25 نفری شد و من هم بناچار با آنها نماز جمعه را بعد از 25 سال به جای آوردم و بعد از نماز خود را به حاجی آقا که در ابتدا هیچ محل نمی داد معرفی کرده و هدف ملاقاتم را با وی در میان گذاشتم و شماره تلفنی از او گرفته و با او خداحافظی کردم و حاج آقا مشغول صحبت  با برخی مومنین درباره مخارج طلاب مدرسه دینی برای زمستان بود و من مسجد را به سوی هوتل محل اقامت مان ترک کردم و همچنان در فکر بودم که چرا نماز جمعه اینجا با آنکه در کنار بازار و نزدیک به خانه های مسکونی می باشد  چنین بی رونق است؟

۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

ناهور


قریه سرآسیاب، کنار دشت و آب ایستاده ناهور
برداشت تمام  قوت لایموت امسال با مشارکت تمام خانواده


 این هم خانه همان کشاورز، خدا را شکر وضعیت زندگی اش زیاد بد نیست

 اگر خدا ناهور را سردترین نقطه هزارستان آفریده در عوض جیم ( نوعی سوخت از ریشه چمن در مناطقی که سطح آب به زمین نزدیک باشد) زیاد و مفت را هم قرار داده است

فقر در سیمای شاگردان مکتب در هزارستان خیلی هویداست بخصوص در ناهور

اسدالله حیدری مدیر معارف ناهور هم گفت از حدود 70 مکتب این ولسوالی در طول ده سال گذشته برای 4 مکتب آنها از سوی وزارت معارف و خارجی ها تعمیر ساخته شده است و دیگر مکاتب آنها از ساختمان های فرسوده استفاده می کنند یا خیمه! و حکایت ساختمان مدیریت معارف هم خود پیداست


محکمه و قضاء عالی ترین مرجع تأمین عدالت است،
دو تصویر از محکمه ناهور و در تصویر فوق صفر علی محرر این محکمه نیز گفت ساختمان نگو بیرنه (ویرانه) بگو! 
او می گفت 8 سال است که اینجا کار می کند و حدود 40 سال سابقه کار در محاکم مختلف دارد، او گفتنی های زیادی داشت و اجازه داد از او عکس بگیرم

 و این هم قسمت دیگر دستگاه عدلی و قضایی
سارنوالی یا داستان ولسوالی ناهور
اما با درب قفل شده!
 

 و این هم محبس یا زندان مرکزی ناهور باز هم قفل
البته خوب است که زندان ها همیشه قفل باشد

 این هم یادگار دوران ولایت ناهور در زمان حاکمیت مجاهدین

 و این هم یادگار دوران حاکمیت مجاهدین یا ولایت فقیه بر دیوار ولایت یا همان ولسوالی فعلی ناهور

پلیس مظهر اقتدار و حاکمیت دولتی است 
این هم ساختمان این مظهر اقتدار در ناهور

تذکر:
از پیام های برخی دوستان دریافتم که آنها منتظر عکس هایی به احتمال قوی مناظر یا طبیعت زیبای این سفر هستند که پیشاپیش معذرت می خواهم، نگاه من هم بیشتر به طرف محرومیت ها بود که آنها را فریاد کنم.

۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

جرغی

دوشنبه یازدهم میزان 1390 از مسیر مرکز بهسود وارد دره زیبای خوات شده و سپس به سوی جرغی و برجگی حرکت کردیم، جرغی را دره ای سرسبز، گرم و متفاوت تر از دیگر جاهای ناهور یافتم در تنها هوتل بازار جرغی شبی را گذراندیم.

روح الله و حسین دو جوان 14-15 ساله را در حالی که پوست صورت هایشان سرخ و نازک بود در این هوتل دیدم، صاحب هوتل گفت این دو نوجوان از خانه هایشان فرار کرده اند، اعتماد آنها را بدست آورده و با آنها گپ زدم درباره علل فرارشان.

گفتند دو روز است از ورزنگ ورس با پای پیاده حرکت کرده اند تا به بند بوته رسیدند و بعد هم با یک موتر به جرغی و قصد دارند ساعت 2 بامداد فردا با یک موتر دیگر طرف کابل بروند، کابل را هنوز ندیده اند، درس را چند سال پیش رها کرده بودند و روزها را در کوهها علف کوهی مانند غیغو و کهمی جمع می کردند برای اقتصاد خانواده شان (پوست صورت شان به همین دلیل آسیب دیده بود) و تصمیم داشتند برای نجات خود و خانواده شان از شر آغ داری (قرص) کابل بروند.

هوتل چی به آنها سفارش کرده بود که کابل رسیدند به دشت برچی بروند، جایی که قوما هست و بازهم توصیه کرد که به دام معتادین پل سوخته نیفتند.
آنها در تصمیم شان راسخ بودند و نمی شد با آن صحبت کرد که بازگردند، شاید این فرار انقلابی باشد در مسیر زندگی آن دو نوجوان!
و این هم چند عکس از جرغی
 مسجد جامع مدرسه اهل بیت (ع) جرغی، با علمی افراشته، فکر کنم حدود 15 متر می شود از چوب درخت عرعر!

 غلام پسر هوتل چی، نوجوانی که با تیم ما رابطه صمیمی داشت، او هم مکتب را بدلیل روزگار یکی دو سال می شود رها کرده است و به کار هوتل مشغول است.

نهادی فرهنگی در جرغی که دروازه اش مسدود بود

۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه

ناهور، جاغوری و مالستان

چند روزی بود که به برخی ولسوالی های هزارستان مانند بهسود، ناهور، جاغوری و مالستان سفر نموده بودم، البته از مسیر امن هزارستان و برگشت از مسیر ناامن انگوری، جنده، غزنی، میدان شهر، کابل، غوربند.
هرچند به برکت شبکه های موبایل به اینترنت دسترسی داشتم، لیکن به دلایل امنیتی نمی توانستم بنویسم و نمی توانستم قبلن اطلاع دهم. (با معذرت از دوستانی که در این مدت سرزدند و دست خالی برگشتند)
روزهای آینده گوشه های از این سفر که فکر می کنم برای شما هم جالب باشد خواهم نوشت.

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

قهقهه پیرمرد!

خیرالله چند روزی گفته که آب نمی آورد، می رود کچالو چینی، چون در قبال هر روز کاری یک بوجی کچالو مستحق می شود، این بهتر از حمل چهار بشکه آب است با مرکب! 

و شب هنگام مجبور شدم بشکه ها را سوار موتر (ماشین) قراضه ام کنم و زیر تپه الماس برای پر کردن آب بروم چون شب ها خلوت است، خدا خیر دهد مقام محترم بانک ملی افغانستان (صاحب هوتل نیم ساز) را که جریان این آب را برای خلق الله قطع نکرده است (چشمه ای بزرگ  درست از زیر دیوار این خانه جاری است)- بماند اینکه بر روی ذخیره بزرگ آب آشامیدنی بامیان قصد دارد هوتل بسازد و کسی هم جلو دارش نیست - و ما که خدا خدا می کنیم  این تعمیر هم چنان نیم ساز بماند تا ما بتوانیم آب مورد احتیاج خود را همچنان بی دغدغه از آنجا بیاوریم (خدا کند این پست را آن رئیس محترم نخواند).

در آنجا دیدم کسی دیگر زرنگ تر از من بوده و مشغول پر کردن آب بود، در فرصتی که داشتم پیاده شده با او سر صحبت را باز کردم، گفت از سرخقول بالا است با موتر دینای خرد اش بیش از 30 بشکه را در حال پر کردن بود، پدر پیرش هم با او کمک می کرد و دو طفل اش هم در موترش سوار بود، در حال دور زدن بود، به جایی که یک فرمان عقب بیاید یک دفعه موترش جستی زد و به طرف پرتگاه شیب دار که در زیر سرک هست، پرت شد؛ وای خدای من آن موتر با دو طفل رفت پایین!

اما خوشبختانه موترش چپه نشد، رفتم که کمک اش کنم، بشکه ها و اطفالش را پایین کردیم و موتر دنده کمکی اش را زد کمی بالا آمد اما شیب تند این پرتگاه و ریگی بودن منطقه نگذاشت حرکت کند، طناب های موتر خود و او را بسته (بکسل) کرده و هر دو موتر را دنده کمک زده و یا علی گفتیم و حرکت کردیم در این لحظه دیدم صدای قهقهه خنده پیرمرد بلند شد و موتر آنها از پرتگاه به بالا آمده بود؛
من و آن جوان هم از دیدن چنین موفقیت بزرگ  شادمان بودیم و با پیرمرد یکجا شروع کردیم به خنده، من رفتم تا بشکه هایم را پر کنم و آن بیچاره در تاریکی شب مشغول آوردن بشکه های آب از آن گودی به بالا بود و من حرکت کردم در حالی که دستان آنها به علامت تشکر هم چنان بالا بود، این یک لحظه خیلی شاد در زندگی ام بود.

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

کنکور شبانه

بالاخره بعد از یکسال، دیروز کنکور شبانه برگزار شد و جماعت کثیری از مشتاقان تحصیلات عالی یا مدرک لیسانس به آرزوی شان رسیدند.
پشت درب دانشگاه که رفتم دیدم انبوهی از وسایل نقلیه پارک است و عده ای از رجال بامیان را هم دیدم، فکر کردم آمده اند برای محفل افتتاح اما کارت های شرکت در امتحان را که در دست شان دیدم نظرم عوض شد، از این حال و هوا معلوم شد که این اکثر این جماعت از قشر متوسط و بالاتر از آن هستند که اکنون صاحب شغل، مقام و اعتبار اجتماعی اند اما کمبود و خلاء زندگی شان مدرک تحصیلی است و امروز آمده اند تا اولین گام را برای پر کردن این خلاء بردارند و الا 500 نفر آدم برای رشته زیست شناسی و انگلیسی جای تعجب دارد!

و اکثرشان هم به امید امداد های غیبی در جلسه کنکور حاضر شده بودند که تا چه حد این امداد ها شامل حال آنها شد نمی دانم.
رجوع و هجوم این آقایان و خانم ها برای ورود به دانشگاه را باید به فال نیک گرفت، پنچ، شش سال شاگردی دانشگاه  برای آنها که اکنون خود را یک شخصیت! حساب می کنند می تواند خیلی موثر واقع گردد.