۱۳۹۲ دی ۴, چهارشنبه

ما و کریسمس

در این چند روز هر جا می رم با این جمله برخورد می کنم
Merry Christmas
من هم به ناچار همین جمله را به خودشان باز می گویم
و امروز روز کریسمس و روز رخصتی عمومی است، تجلیل از کریسمس از یک ماه پیش شروع شده است و افغان های مقیم اینجا هم چنان بی تفاوت اند نسبت به این روز بزرگ.
انتظار این است که افغان های استرالیا هم بنا به حسن همجواری و شریک شدن در جامعه استرالیا از این روز مطابق آیین و فرهنگ خویش تجلیل کنند، تجلیل از کریسمس مطابق باورهای دینی ما هم، تجلیل از زاد روز حضرت عیسی مسیح یکی از پیامبران بزرگ الهی می باشد.
دولت و مردم استرالیا به هزاران آواره و مهاجر که اکثرن از راههای غیر قانونی خود را به این کشور رسانده کریمانه ویزای دایمی اعطا کرده است و بعد از چهار سال به آنان حق تابعیت داده است و بدون هیچ گونه تبعیض آنان را در جامعه و زندگی استرالیا شریک کرده است، شریک شدن در جشن های کریسمس فکر می کنم ما را از دین و مذهب مان باز نخواهد داشت.

۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

دغدغه های اینجا

اجازه خواست تا در کنار ما بنشیند و همراهانمان هم با روی گشاده پذیرفتند چون هم زبان و هم وطن بود من که از شدت حمله میگرنی ام چشم هایم را بسته بوده و دراز کشیده بودم صحبت هایشان را می شنیدم ما در یک پارک جنگلی که دریاچه ای با صفا داشت رفته بودیم، می گفت زمانی در افغانستان آرزو داشته که مرغابی را از نزدیک ببیند حالا مرغابی های اینجا با خیالی راحت در اطراف ما چرخ می زنند و دوستان گفتند که احساس امنیت اینجا حتی در حیوانات و پرندگان تسری کرده و آنها از آدم ها نمی ترسند بعد پرسید که قدیمی هستید یا نو آمده پاسخ دریافت کرد که نو آمده ایم و خودش گفت که چهارده سال است که اینجاست و ادامه داد که اینجا مشکلات زیادی دارد که به ظاهر دیده نمی شود مشکلاتی که برای انسان تشویش ها و نگرانی های روانی ایجاد می کند و مثال زد که فرزندان ما افغان ها که اینجا بزرگ می شوند و در مکاتب و مدارس اینجا درس می خوانند روز به روز با خواسته ها و اندیشه های والدین شان فاصله خواهند گرفت و مطابق فرهنگ این سرزمین رشد خواهند کرد و بین والدین و فرزندان این شکاف ایجاد خواهد شد و ...

کم کم من هم از حالت دراز کش برخواستم و برایم جالب بود که یک کسی که چهارده سال است اینجا زندگی می کند و سه فرزند مکتب رو دارد و نه سال است که خانواده اش اینجاست چنین تجربه ای را نقل می کند، البته این نگرانی را به کرات از دوستان افغانی اینجا شنیده ام که چنین شکایت هایی را مطرح می کنند که من به آنها یادآور شده ام که اگر آنها در تربیت فرزندان شان نقش فعال را داشته باشند یعنی وقت بگذارند و با آنها رفیق باشند و ارزش ها و داشته های مثبت فرهنگی و اعتقادی شان را به آنها منتقل کنند جای نگرانی نخواهد بود و ... 

تجربه افغان ها به ویژه هزاره ها در سرزمین استرالیا و نگرانی شان در برخورد با این فرهنگ به ویژه در مورد زنان و اطفال شان یک دغدغه جدید است که گریبانگیر خانواده هاست و البته برخورد کردن با این وضعیت هم متفاوت است بعضی ها سخت گرفته اند، بعضی ها رها کرده اند و بعضی ها فقط به پول چسپیده اند و ...

روی این موضوع می شود بیشتر سرمایه گذاری و کار کرد اگر خدا بخواهد قصد دارم در این خصوص بیشتر کار کنم.
Top of Form



۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

جریمه در ترن

شب هنگام که با ترن به خانه بر می گردم این فاصله را بیشتر به مطالعه کتاب یا گوش کردن به موسیقی می گذرانم، دیشب نیز که شب ویکند خلاص شده بود و ملت همه زود رفته بودند به خانه هایشان تا استراحت کنند و برای کار و بار اول هفته یا دوشنبه آمده شوند، ترن خلوت بود و سروصدای جوانان هم کم بود درست چند چوکی مقابل من دخترکی بود که با موبایل هوشمندش مشغول بود.
در سالن جلویی چند نفر ایستاده بودند که پیراهن های سفید که معمولن لباس های رسمی مامورین بازرسی ترن می باشد اما به کسی کار نداشتند همین طوری چند ایستگاه را که رد کردیم یک دفعه ای سر و کله چهار نفر مامور رسمی ترن با کت های مشکی و نشان های مخصوص که بر سینه داشتند از همان سالن پیدا شد و مستقیم سراغ مسافران آمدند تا کارت های مایکی (کارت های الکترونیکی تکت) شان را چک کنند که تچ شده است یا نه؟
 من که هراسی نداشتم مثل یک شهروند خوب و وظیفه شناس همیشه تچ می کنم اگرچه نصف شب باشد بخاطر خدماتی که ترن ارایه می کنه و بخاطر خدماتی که دولت می دهد فکر می کنم این مسولیت من است که روزانه شش یا هفت دالر را صرف تکت کنم.
بعد از اینکه رفتند سراغ دخترک فکر می کنم تکت نداشت یا تچ نکرده بود و مامور موظف هم برگه جریمه را بیرون آورد و از او کارت شناسایی خواست تا مشخصات اش را بنگارد این لحظه سخت ترین مرحله هست من زیر چشمی گاهی نگاه می کردم از اینکه می دیدم دخترک چقدر خوب همراهمی می کند تعجب کردم و مامور ترن چقدر بی رحمانه برگه جریمه را می نوشت یا احساس می کند که یک صیدی به تورش خورده فکر می کنم چقدر خوشحال باشد خوب وظیفه است و باید انجام دهند؛ تک و توک مسافرین داخل ترن همگی مشغول کار خود بودند من هم ادامه دادم به مطالعه ام بعد از چند دقیقه که نگریستم دیدم که رنگ صورت دخترک قرمز شده و دارد اشک هایش را پاک می کند هنوز مامور موظف کارش تمام نشده بود بعدش در ایستگاه بعدی پیاده شد از بیگ دستی اش که حمل می کرد مشخص بود تازه از میدان هوایی آمده باشد دلم براش سوخت که تازه از سفر آمده و پول تاکسی را خواسته صرفه جویی کند حالا باید 207 دالر را به عنوان جریمه پرداخت کند.

خوب حالا چرا گریه؛ بابا غیرت داشته باش این روزها را باید پیش بینی می کردی؟ 207 دالر که چیزی نیست!!

۱۳۹۲ شهریور ۲۲, جمعه

ما و سوریه

بیشتر هموطنان ما که در ایران سالها زندگی کرده اند ذهن و تفکرشان تحت تاثیر سیاست و تبلیغات دولتی آن کشور قرار گرفته اند حتی آنکه امروزه در استرالیا، اروپا یا آمریکا زندگی کنند، چند روز یکی از آن آدم ها نگرانی اش را از حمله آمریکا به سوریه ابراز داشت و دلیلش هم این بود که حکومت سوریه شیعه است، مخالفین اش سلفی، وهابی و القاعده است و شیعه ها را خواهند کشت و حرم حضرت زینب را ویران خواهد کرد و حمله آمریکا سبب قدرت گرفتن آنها خواهد شد

و چند وقت پیش هم یکی از افغان هایی که سالها ساکن سوریه بوده و اینک در استرالیا زندگی می کند درباره وضیعت مهاجرین افغان ساکن سوریه و سقوط رژیم اسد پرسیدم او با اعتماد به نفس عجیبی می گفت که اسد سقوط نمی کند و خدانکند که سقوط کند و می گفت تروریست ها رو به زوال هستند و خیلی از مهاجرین افغان ساکن سوریه مسلح شده اند و از حکومت دفاع می کند دیدم که طرف خیلی تعصبی دفاع می کند حرفی نزدم

اما با این دوستی که در ایران بوده گفتم این حرف های شما دقیقن همان سیاست ها و تبلیغات دولت ایران هست و واقعیت چیز دیگر است؛ رژیم ایران چنین تبلیغات می کند که آنها چنین است و چنان و شیعه هستند و حضرت زینب و ... ایران بدنبال عمق استراتژیک خود در منطقه است نمی خواهد که سالها سرمایه گذاری اش در آن منطقه ضرب صفر شود ایران به مرگ بیش از صد هزار غیر نظامی که بیشترشان زن و بچه هست هیچ فکر نمی کند و اهمیتی هم برایش ندارد او فقط دنبال منافع خودش هست بگذریم از اینکه بیش از هفت ملیون نفر آواره شده اند، مملکت خراب شده و هزاران نفر دیگر بر اثر بمباران شیمیایی از بین رفته و از اینکه اختلاف و تعصب شیعه و سنی را دامن می زند و ... کار ندارد

 اما فکر می کنم که نتوانستم وی را قناعت دهم آخه سالها تحت چنین تبلیغاتی قرار داشته و امکان ندارد جور دیگر فکر کند؛ 

القصه امروز یکی از دوستان وبلاگ نویس هموطن حکایت جالبی را از اعزام یکی از بستگان نوجوان و مهاجرش که در ایران هست برای دفاع از سوریه نوشته است به جهت اهمیت این نوشته با اجازه نویسنده عینن نوشته اش را اینجا با ذکر منبع کپی می کنم تا خود بخوانید و قضاوت کنید:


منبع: وبلاگ ماهی های دریای کابل- ساغر
"سفرنامه 2 لبیک یا زینب
همان روز نخست بود که غروبش امیر ما رفت تهران آمادگی دفاعی ببیند بعد برود جبهه بجنگد! بله بجنگد، سوریه و مرقد حضرت زینب را نجات دهد، لااقل اینگونه بهش گفته بودند، و ظاهرا" بچه از ماهها قبل در لیست انتظار بوده است و در این فاصله چیزهایی که بهشان گفته بودند این بوده که برای حفاظت از مرقد بی بی زینب به جوانان پر شور حسینی مانند شما نیاز هست، و بیخ گوش بی بی مان وهابی ها دارند سر شیعه را می برند و باید برویم گوشمالی شان بدهیم، از این حرفها، و این پسر بچه هفده ساله مصمم شده و ثبت نام و منتظر شده است تا نوبت برسد، نوبتش هم درست روز رسیدن ما بوده است و کاملا" سِرّی در همان روز به اطلاعش رسانده بودند و این مثل مرغ پر کنده خودش را به در و دیوار می زد.

حالا اینکه این یاروهای افغانی بی مدرک چطور یکهو اینقدر عزیز دردانه شده اند که بی ارائه کمترین مدرک قانونی اقامتی و حتی یک امضای ناقابل از پدر و مادر و بزرگترشان، مجوز زیستن در ایران را پیدا کرده و فراتر از آن بی مدرک می توانند سوار هواپیما شوند و بروند تعلیم ببینند و بعدش هم با هواپیمای جنگی به کشور مقصد برده شوند را نفهمیده بود برای چه، فقط فهمیده بود و دانسته شده بود که به شما بچه شیعه های نازنین افغان نیاز هست، و شما را فقط می بریم دور و بر حرم بی بی دستمال می دهیم دستتان برق بیندازیدش، وقتی هم برگشتید بهتان اقامت می دهیم بنشینید صفا کنید برای خودتان، شناسنامه می دهیم اصلا"، کارت ملی حتی، نه تنها برای شما که برای تمام اعضای خانواده تان، و این بچه و شاید دهها بچه نظیر این را چنان شیدایی کرده بودند که یاد این شرکتهای هرمی افتادم، نای توضیح بیش از این را نداشتم که ای شیرخوار! جنگ سر و ته ندارد، می دانی کجا می روی؟ و برای که می جنگی؟ و ممکن است چه ها شوی؟ و چگونه ها بکُشَندَت و غیره؟ اصلا" بیا با خودم برویم افغانستان برو جلو این طالبان خودت را در مقر آنها منفجر کن، لااقل می فهمی برای وطنت جان داده ای، مگر چند سال داری؟ و مگر چه می دانی از جنگ؟

و البته تمام اینها را از زبان دیگران شنیده بود از زمانی که حس کرده بودند این در سر شوری دارد ولی گوش شنوایی نبوده، و حتی گفته بود اگر نروم سوریه حساب این پدر سگ ها را نرسم این موجی که درونم را فرا گرفته را از راه دیگری بیرون می دهم همه تان منفجر شوید..............

بله خب! گذاشتیم برود، ده روز اول سفرم مصادف بود با ده روز تعلیم ایشان در نمی دانم کدام پادگان تهران، حق تماس گرفتن نداشتند، موبایل نداشتند، اما ما واسطه هایی را پیدا کردیم و زنگ ها زدیم و تهدیدها کردیم و گفتیم این بچه بدون اجازه رفته و باید برگردانده شود و هزینه های نکبتی که کرده اید به شما داده می شود اما خیلی راحت شنیدیم که این راه برگشتی ندارد به هر کسی خواستید بگویید، و ظاهرا" از مکان سفت و محکمی حرف می زدند، خب سر دو هفتگی زنگ زدند و خداحافظی کردند که اعزام می شوند سوریه، و از سوریه هم زنگ ها می زدند هر شب، و ظاهرا" قرار بود در همان پشت مُشت ها اسلحه برق بیندازند و کار دیگری نکنند، اما شب آخر سفر من زنگ زد که فردا می رویم خط مقدم، و خدا حافظ!

این بود خاطره و داستان دوم من از سفر یکماهه ام به مشهد ایران در تابستان 1392!

پ ن: پدر و مادر امیر از هم جدا شده اند و تقریبا" مسئولیت اینها از سالها پیش بعهده مادربزرگشان یعنی مادر من است، مسئولیتی که کمرش را خم کرده و او را گریزی نیست!
پ ن 2: خواهشا" نگویید وااااااااای! چرا گذاشتید برود، و چرا این کار را کردید و چرا رفت و پس فردا اگر کشته و مجروح و معلول و روانی و فلج و شیمیایی برگشت چه گِلی به سر خواهید گرفت، که این حرفها را هزار بار مطرح کرده و گفته و شنیدیم شنیدنی ها را، و آیا می شود یک نوجوان شستشوی مغزی شده را بازسازی کرده به زنجیر کرد؟
پ ن 3: کلا" دوستانی که من را می شناسند با خانواده من نیز آشنایی دارند، گفته بودم پارادوکس ها را و اینکه تا چه حد جِر می خورم ازش، این هم یکی از آن موارد!"



"پست دیروز آمار بازدیدکنندگان وبلاگ را در یکروز به نزدیک هزار تن بالا برد، و این نشان دهنده این است که موضوع تا چه حد حساسیت برانگیز بوده است، و خیلی تفسیر پذیر است، اینکه دولت افغانستان غیر از یک های و هوی اولیه در داخل انگار نه انگار از این داستان خبری دارد یا ندارد، اینکه جنگ در تمام انواعش چقدر نفرت انگیز است، اینکه سیاست در زمان های مختلف چقدر تغییر پذیر است در قبال مؤلفه های واحدی که وجود دارد.

من آن پست را نوشتم فقط برای اینکه نوشته باشم، درد داشتم، خسته بودم، دلم خواسته بود بنویسمش تا شاید کمی سبک شوم، و شاید هم شدم، و در واقع نقطه تمرکز من در نوشته ام فقط این سیاست پلید و این رفتار غیر انسانی و غیر حقوق بشری دولت ایران بود که برای تحقق اهداف ایدئولوژیکش از مهاجرین سوء استفاده می کند، و درست دست می گذارد روی نقاط حساس آنها، و یکروزه و یک شبه تمام حساسیت و نفرتش از ازدیاد مهاجرین غیر قانونی به این عطوفت متمایل می شود که حاضر است هزینه کند و اینها را جا و مکان و تابعیت و اقامت بدهد تنها برای اینکه از راهی مسالمت آمیز و بی ضرر و بدون پاسخگو بودن به هیچ دولت و صاحبی، به اهدافش که همسویی و حمایت دولت وقت سوریه است دست یابد، جوانان امروز ایران هم هستند البته، می روند، اما گمان نمی کنم اطفالشان هم و گمان نمی کنم بدون هیچ سند و مدرک و اجازه نامه و بدرقه ای ببرندشان جنگ، حتما" راجستر شده هستند، و درست است که بشکل رسمی اعزام نمی شوند ولی لااقل در دولتشان ثبت است و از عقل و شعور و درک فرد داوطلب اطمینان حاصل می کنند. بحث بعدی و نتیجه گیری بعدی و خاک بر سری بعدی بر می گردد به دولت بیچاره و بیسواد و عقب مانده افغانستان! که مثل همیشه بی در و پیکر بودنش بر ما آشکار می شود، که اتباعش هر جای دنیا که باشند و هستند یتیم و بی پدر و مادرانی بیش نیستند، و هر کس بر هر طبلی برای اتباعش بکوبد عین خیالش نیست، و تنها برادران ناراضی مهمند و راضی کردنشان، و در بی عرضگی اش همین بس که این خیل عظیمی که دارند برای دفاع از تقدساتشان به کشور دیگر می روند را اگر می توانست از آن خود کند شاید الآن شرایط خیلی فرق می کرد.

در آخر، من فقط قصدم به چالش کشیدن این مسائل بود و در بعد معنوی اش و شور حسینی و حریم حرم بی بی زینب و لبیک گفتن امیرم خرده نمی گیرم و نگرفتم، فقط بر سیاست خرده گرفتم و نادیده گرفتن قانون جنگ و حقوق اطفال از سوی ایران را و گرنه هر کسی می داند با بُعد معنوی و مذهبی اش چه کند، یکی می خواهد در خفا خدایش را عبادت کند و کسی هم نفهمد ولی در بیرون یک بی دین خطاب شود، یا بر عکس پیشانی چروکیده هایی هم هستند که نان ظاهر می خورند اما به هزار کفر درون گرفتارند و یا نه اصلا" به هیچ چیز معتقد نباشد. می خواهم بگویم پست من بمعنی خط زدن اعتقاد و ارزش های معنوی نیست و نبوده که شخصا" فرد معتقد به مذهبی هستم، اینکه تعبیرهای دیگران چه و چه است به استنباط خودشان بر می گردد، و از آنجا که جو درون جامعه ام جو مخالفت شدید با تمام مظاهر دینی است هم باید عرض کنم که مقصود من از نوشته با عنوان" لبیک یا زینب"، هیچ جنبه ای از جوانب مذهب و ائمه را نشانه نمی گرفت، و امیرم را هم به خود صاحب حرمش سپرده ام........."

۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

پیروزی تیم ملی فوتبال افغانستان



پیروزی تیم ملی فوتبال افغانستان و آوردن جام قهرمانی کشورهای جنوب آسیا به افغانستان دستاورد بزرگی است که ملت پارچه پارچه افغانستان را متحد کرد، شور و هلهله به پا کرد، امید ایجاد کرد همه آرزو کرده اند که در سایر عرصه ها نیز افغانستان به دستاوردهای عظیمی دست یابد و سیاستمداران باید درس گیرند و به جوانان اعتماد کنند و به ورزش به عنوان ضامن سلامتی و عامل وحدت و یک پارچگی بیشتر توجه کنند اما دیده شود که کسی برای تحقق این امید ها گام خواهد برداشت؟

۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

یک شعار حقوق بشری

 کمیسیون حقوق بشر و فرصت های برابر ایالتی که در آن زندگی می کنیم-ویکتوریا- چند وقتی است این شعار را در وسایل نقلیه عمومی مثل ترن، ترم و اتوبوس نصب کرده است


 شعاری بر علیه نفرت و نژاد پرستی و توضیح داده است اگر در مکان های عمومی یک آدم نژاد پرست به کسی با دیده نفرت نگاه کرد یا الفاظی را بیان داشت و حرکتی انجام داد بدتر از آن سکوت و عدم بازخواست دیگران است که تماشاچی هستند از مردم خواسته که واکنش نشان دهند؛ بی تفاوت نباشد و اجازه ندهند که نژاد پرست با آنها صحبت کند خود را پشتیبان قربانی نشان دهند تا نژاد پرست تنها بماند و نمادش هم اسپری است که بر روی میکروب نفرت، تبعیض و نژاد پرستی با اسپری سم پاشی کنید؛ فکر می کنم فضای های عمومی و مجازی کشور ما هم مملو از نفرت، تبعیض و نژادپرستی هست حتی خود دوستان هزارگی ام با شعارهای ملیتی و دفاع از هزاره ها  گاهی در ورطه نژاد پرستی می افتند؛

 پس به آنها اجازه ندهیم تا با صحبت های مسموم شان ذهن و ضمیر ما را آلوده کنند در کنار و پشت سر قربانیانی خشونت، تبعیض و نژاد پرستی قرار گیریم تا آنها احساس کنند حامی دارند و نژاد پرست و عامل نفرت و خشونت خود را در انزوا و تنهایی حس کند، پشیمان شود از کرده، عمل و اندیشه شان؛

 سکوت و بی طرفی را بشکنیم برای فرداهای بهتر جامعه مان.

۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

استرالیا و ویزای دانشجویی

خیلی وقت ها که این جا راه می رم و امکانات تحصیل و زندگی را که می بینم غبطه می خورم به دوستان تحصیل کرده، هنرمند و اهالی فرهنگ جامعه مان که خیلی هایشان در وطن یا در ایران روزگارشان به بطالت می گذرد و از استعداد و توانمندی شان کسی استفاده نمی کند و در جامعه مملو از فساد اداری افغانستان گیر مانده اند و راه چاره ای ندارند؛

اینجا هم که مملکت هفتاد و دو ملت هست، هیچ کس بر کس دیگر برتری ندارند و این سوابق مختلف فرهنگ ها و ملیت ها باعث افتخار این کشور می باشد و خوشبختانه هزاره ها توانسته اند جمعیتی در حدود یک صد هزار نفر را تشکیل دهند و بنام هزاره های استرالیا یک هویت مشخص پیدا کرده اند
و گویش هزارگی را به عنوان یک زبان در ساختارهای اداری اینجا رسمیت دهند و در سیستم ترجمانی می پرسند به کدام زبان تکلم می کنی؟ اگر بگویی هزارگی شما را مستقیمن به مترجم هزارگی وصل می کنند، بگذریم از اینکه گاهی وقت ها من حرف های مترجم هزارگی را که بیشتر دوستان کویتگی هستند نیز نمی فهمم؛

اما متاسفانه جمعیت هزاره های اینجا بیشتر طبقه کارگر اند که ریسک کرده و دل به دریا زده اند و اینجا هم بیشتر به کارگری مشغول اند تا استفاده اعظمی از ظرفیت علمی و پژوهشی و اینجاست که آرزو می کنم کاش تعداد زیادی از تحصیل کرده های ما نیز مانند این دوستان کارگر این ریسک را می کردند و خود را به اینجا می رساندند اما حالا فکر می کنم دیر شده و توصیه نمی کنم که این خطر را به جان بخرید؛

یک راه کم خطر تر را نشان می دهم اگر دوستان علاقه مند باشند؛ آن هم درخواست ویزای دانشجویی است.

در دانشگاهی که من درس انگلیسی می خوانم می بینم عده زیادی از دانشجویان خارجی هم رفت و آمد می کنند و دیده ام که بخش عمده دانشجویان این دانشگاه را دانشجویان خارجی تشکیل می دهند سایت دانشگاه را مروری کوتاه کردم دیدم که دوستان افغانی هم واجد شرایط هستند برای درخواست در این دانشگاه.

اول که باید در خواست به دانشگاه روان کنید با توجه به رشته تحصیلی یا کورس مورد علاقه تان که از لیسانس تا دکترا در آن موجود است، بعد از خانه پری فرم های الکترونیکی آن و ارسال درخواستی به دانشگاه، آنها این درخواستی را مرور و بررسی می کنند اگر واجد شرایط بودید از جمله توانایی پرداخت هزینه های دانشگاه و نمره آیلتس که بستگی به کورس یا رشته مربوطه دارد به شما پذیرش می دهند بعد باید به سایت وزارت مهاجرت مراجعه کنید و درخواست ویزای دانشجویی کنید، البته شرایط آن در نگاه اول غامض و پیچیده است اگر مصر باشید حتمن موفق خواهید شد.

و بعد از اینکه ویزای خود را دریافت کردید و مشغول تحصیل شدید این حق را دارید که برای ویزای دایمی درخواست بدهید و این بستگی به کیس تان خواهد داشت.

در قدم اول یک صورت حساب بانکی نشان دهید که 30 الی 40 هزار دالر در حساب تان دارید یا در گردش هست و بعد نمره آیلتس تان بالاتر از 6 باشد و قدم دیگر پشتکار، صبر و حوصله تان در ارسال فرم های درخواستی و پیگیری مراحل آن و از من هم زیاد سوال نکنید که من هم مثل شما این سایت را فقط مرور کوتاه کردم، فکر می کنم اگه به این سایت و لینک های مربوطه آن به دقت بنگرید و مطالعه کنید پاسخ تمام سوالات تان را خواهید یافت.
از هزینه آن هم زیاد هراس نداشته باشید برای یکبار که صورت حساب بانکی را نشان دهید که این مبلغ در حساب تان هست کافی است و بقیه مصارف دانشگاه را هم یک جا از شما نمی گیرند می توانید کم کم بدهید و ویزا که برای تان صادر شد حق کار هم در اینجا خواهید داشت.
این آدرس دانشگاه ویکتوریا هست.

می توانید قسمت دانشجویان خارحی را مطالعه کنید و از همان جا شما را به سایت وزارت مهاجرت راهنمایی خواهد کرد، البته این یک مثال هست و الا دانشگاههای متعددی در همین ملبورن و دیگر شهرهای استرالیا وجود دارد که شرایط تقریبن مشابهی دارد.

یک نکته دیگر که مراقب باشید که سایت ها و موسسات مختلف تبهکاری هم وجود دارد که به بهانه های مختلف ادعا می کنند که می توانند ویزا برای شما بگیرند و درخواست می کنند که فلان مبلغ را برای راجستر شدن و ... پرداخت کنید.
آدرس سایت وزارت مهاجرت را نیز می آورم که تنها معلومات دقیق را از این آدرس بگیرید.


۱۳۹۲ مرداد ۲۴, پنجشنبه

به بهانه کنسرت بامیان

قرار است تا ساعاتی دیگر کنسرتی در بامیان با شرکت آریانا سعید و چند هنرمند دیگر برگزار گردد.

جناب آقای عبدالعظیم برهانی تا جایی که از نوشته های وبلاگ اش خوانده ام یک طلبه بامیانی هست که در حوزه علمیه قم و موسسه مربوط به مصباح یزدی درس می خواند و هنوز بامیان را فراموش نکرده است و هر از گاهی به بامیان سفر می کند و بر می گردد و از معدود طلبه هایی هست که وبلاگ می نویسد و با اینترنت از قدیم آشنا هست در وبلاگ و صفحه فیس بوک اش درباره این کنسرت به شدت موضوع گیری کرده و آن را پروژه غرب برای زدودن ارزش های اسلامی و دین و دیانت نامیده و به علما و روحانیت و مردم دیندار بامیان هشدار می دهد که وظیفه و رسالت اسلامی خویش را انجام دهند و نگذارند که این مرعوبین با دهن کجی خون شهیدان تان را زیر پا کند.

جناب آقای برهانی، من شما را درک می کنم که چنین بنویسد من هم سالهای مدیدی را در قم زندگی کرده و درس خوانده ام اما نه حوزه علمیه، البته دانشگاه جمهوری اسلامی هم فرق چندانی با حوزه علمیه نداشت؛ دروس ایدیولوژیک، بسیج دانشجویی، حراست، نماینده رهبری و ... همه جا را تحت کنترل داشت؛ خوب این فضا نتیجه اش می شود انصار حزب الله!

و بیش از هفت سال هم در بامیان زندگی کردم، حساسیت دینی و علمای آنجا (علمایی که خوشبختانه ایران را درک نکرده بودند) را هم می شناسم، برایم جالب بود با آنکه مردم مسلمان اند و دیندار اما حساسیت چندانی با موسیقی ندارند و از آن لذت می برند کم کم پی بردم اینجا جمهوری اسلامی نیست و می توان هم مسلمان بود و هم شاد بود، هم روزه گرفت هم محرم را تجلیل کرد هم نوروز را هم میله بند امیر را داشت و هم از مزاری بزرگ یاد کرد و هم جشن عروسی و شادی برگزار کرد،

 البته این را به یاد داشت که مردم بامیان خاطرات تلخ و ناگواری از قتل عام، چور و چپاول، غارت، آتش گرفتن خانه هایشان، فرار با پای پیاده از طریق کوههای بابا را که عاملین محلی اش را هم می شناسند به خوبی به یاد دارند اما عمدن با جوانمردی تمام از آن یاد نمی کنند و فصل جدیدی از زندگی شان را با امید آغاز کرده اند و این مردم زجر دیده نیاز دارند که لحظه ای شاد باشند و لبخند را به جای آن همه اشک و اندوه باید جایگزین کرد.

شما از سالروز رشادت هزاران دلیرمردانی یاد می کنید که از مقابل بودا به مزار رفتند و هرگز برنگشتند و بعد سالروز ... اگر با چنین حسابی به گذشته برگردید هر روز این مردم توام با درد و رنج و عزا بوده است پس بنائن هیچ روز را نباید شاد بود، دوست عزیز مثل هزارگی داریم که غم و شادی برار هم اند، بر گذشته متوقف نمانید بر امروز و آینده فکر کنید!

شما می گویید پروژه غرب و غربی ها هست خوب بیاد دارید که همین غرب و آمریکا بود که مردم ما را از یوغ طالب و کشتار و قتل عام آنها نجات داد در پیام اخیر حکمتیار به خوبی به این موضوع اشاره شده است، نفرت از غرب و آمریکا شعار و پروژه ایران و طالبان هست ورنه خدمات آمریکا و غرب برای مردم ما فراموش ناشدنی هست و برای همین موضوع هزاره ها خواهان تداوم حضور و پایگاه دایمی آمریکا در افغانستان هست؛ نا خواسته و ناآگاهانه شعار های ایران  و دشمنان این مردم را تکرار نکنید اگر این بار غرب و آمریکا هم از ما روی گردان شود حکمتیار و طالبان در کمین اند تا دوباره حمام خون به پا کنند، آن وقت جمهوری اسلامی به درد این مردم نخواهد خورد.

دوست عزیز من همین بابه محسنی را که در حوزه علیمه قم و نجف درس نخوانده ترجیح می دهم به آیت اللهی از آن سرزمین که با افکار تندروانه خود زندگی آرام این مردم را بهم بریزد، بابه محسنی هم شیخ است و هم به قول خودش دموکرات؛ هم روضه می خواند و هم بذله گو هست و جوک می گوید و مردم را می خنداند هم با روحانیون است و هم با لورا بوش خوش و بش می کند با این پیام های از آن طرف مرز این ملای محلی را هم گیج نکنید که موضعی خلاف مردم بگیرد!

من اینک بیش از یکسال است که در استرالیا در یکی از سرزمین های با فرهنگ غربی زندگی می کنم در اینجا هم دیسکو هست و هم نایت کلب و هم شب های ویکند دارند هم ملبورن شو گراند اش هم همیشه برنامه های شاد و موسیقی و رقص دارد، پلیس اینجا هم مراقب است که کسی مست رانندگی نکند تا مزاحمت نکند برای دیگران همین و بس!

نه آسمان به زمین آمده، نه زمین چاک ورداشته است و نه قهر خدا بلکه برعکس هر روز نعمت خداوند از زمین و آسمان می بارد و روز به روز قیمت ارزاق عمومی و میوه جات ارزان تر می شود.

برادر عزیز کمی بیشتر فکر کنید این طرز نگاه به همان اسلامی که عقیده داری هم فایده نخواهد داشت، چنانچه خود بهتر از من می دانی متاسفانه روند بیزاری و نفرت از دین و دینداری در بین جوانان در افغانستان و نیز بامیان در حال گسترش است و این نوع تفکر حضرتعالی این روند را تسریع تر می کند اگر دل در گرو دین و ایمان جوانان و مردم داری خوب تر آن است با شادی جوانان مخالفت نکنی با شادی شان همراه باشی به هنر و فرهنگ شان احترام بگذاری و بدین ترتیب آنچه از متن و جوهره اصلی دین است برای شان آگاهی دهی و جوانان تشنه آگاهی را معلومات دهی نه آنکه از دور دست محکوم کنی و رسالت تعیین کنی!

اسلام را برای مردم این قدر تنگ، سطحی و بسته که با شادی، تفریح، نشاط مخالف است معرفی نکنید بلکه عمق و درون اسلام را بیشتر معرفی کنید اگر می توانید ورنه نه خود را خسته کنید نه برای مردم زحمت فراهم کنید.

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

برنده شدن داکتر سرابی

برنده شدن یک جایزه مهم آسیایی توسط داکتر سرابی خبر خوش امروز بود که شنیدم و من هم خوشحال شدم و از صمیم قلب برای ایشان تبریک می گویم.

حکومتداری خوب و افزایش شمار دختران در مکاتب از دلایل عمده این جایزه به شمار می رود اگرچه این دلایل را چندان قبول ندارم؛

 اکثر ولسوالها، قومندانان امنیه و روسا و مدیران ادارت بامیان مشمول قاعده کلی دولت فاسد فعلی هستند و چیز کمی از آنها ندارند و این روند از دست خانم والی هم خارج است هر کدام از اشخاص فوق الذکر وصل به یک منبع قدرت بیرونی و حزبی هستند و هر کدام شان مثل سایر ولایات برای رسیدن به این پست مصرف ها کرده اند و چندان هم پرونده پاکی ندارند بنابر این حکومتداری خوب شاید برای شخص والی صدق کند که از نزدیک می شناسم دامن ایشان از این گپ ها پاک است و منزه ولی مجموعه زیر فرمان ایشان چندان هم علیه السلام نیست و نمی توان آنها را شامل حکومتداری خوب کرد.

 اما افزایش دختران دانش آموز هم با توجه به روند رشد جمعیت، رویکرد مردم هزاره به آموزش و سواد فرزندانشان به ویژه دختران مسئله ای  نیست که ارتباط داشته باشد به پالیسی، پلان و مدیریت خانم والی و همکاران بخش مربوطه؛ وضعیت کیفی نامطلوب آموزش در مکاتب لیسه به ویژه مکاتب دختران و نیز کاهش قابل توجه قبول شدگان کنکور به ویژه در رشته های مهم و کاربردی در دو سال اخیر شاخص مهم این وضعیت است یا شمار دختران دانشجو افزوده شده است اما لیلیه یا خوابگاه آنان که ظرفیت 150 نفر دارد اکنون بیش از 800 نفر زندگی می کنند و روزانه مجبورند فاصله بیش از ده کیلومتر را اکثرن بیاده بپیمایند!

اما چرا خوشنودم و تبریک می گویم؟
من به دلیل موقف شغلی و سازمانی گذشته ام از فعالیت های ایشان آگاهی و شناخت دارم من شاهد تلاش های بی وققه ایشان برای کار، بازسازی، نوسازی، و در کل برای بهبودی وضعیت مردم بامیان بوده ام تلاش های شبانه روزی!

 اما اینکه این تلاش ها منتج به نتایج دلخواه و مورد انتظار شده است یا نه گپ دیگری هست که متاسفانه به دلایل دیگری که از عهده ایشان هم خارج است و ارتباط مستقیم دارد به همان نظریه و دیدگاه توام با تبعیض، محروم نگه داشتن عمدی هزاره ها از توسعه و امکانات از نگاه دولت مرکزی و حتی جامعه جهانی!

به طور مثال مهاجرین و افراد بی مسکن در دشت قشقه صاحب زمین نشدند، بند برق توپچی خانه ها و مغاره های تاریک بامیان را روشن نکرد، مغاره نشینان صاحب خانه های در خور شخصیت شان نشدند و هم چنان سوژه رسانه ها مانده اند؛ مردم بامیان هم چنان فقیر اند و زمینه های کاری و شغلی برای شان فراهم نشده است و اگر موسسات و نهاد ها هم چنان تا 2014 به کم کردن نیرو و پروژه های خود از بامیان ادامه دهند تنها کچالو نمی تواند نیازمندی های اقتصادی مردم را پاسخ دهد!

شهر بامیان که مرکز یک ولایت مهم، باستانی و مشهور افغانستان است از برق و آب بهداشتی محروم هست- با وجود آبهای سرشار رشته کوه بابا- اما در کنار این فاصله بامیان تا کابل از هر دو مسیر میدان شهر و غوربند، فاصله تا یکاولنگ و دوآب میخ زرین از مسیر دره شکاری به نصف یا حتی کمتر رسیده است زیرا سرک ها آسفالت شده است هر چند که مسیر های فوق به جز یکاولنگ از ناامنی رنج می برد که حل این مشکل نیز از عهده خانم سرابی بیرون است.

تعداد کلینیک ها زیاد شده است و چندین کلینک های مراکز ولسوالی تبدیل به شفاخانه محلی شد و مکتب قابلگی هم بی وقفه بر شمار قابله های اجتماع افزود اما صحت عامه را اکنون شخصی بی کفایت مدیریت می کند که فغان مردم را بلند کرده است، شفاخانه آقاخان مرکز بامیان روز به روز خدمات خود را کاهش می دهد و بر نارضایتی مردم افزوده است موسسه ادا تمام کلینک های بامیان را از وزارت صحت عامه با نرخی نازل تیکه گرفته است که منجر به افت شدید کیفیت خدمات شده است!

توسعه گردشگری یکی از بنیادی ترین طرح های خانم سرابی بود که هر چند در این مسیر گام هایی برداشته شده است اما ناامنی راه هنوز هم راه را بر گردشگران مسدود نگه داشته است و اندک فعالیت های اقتصادی که بخاطر مفاد از درک گردشگری هم ایجاد شده است متاسفانه مردم بامیان سهم چندانی از آن نمی برند!

نهادهای عدلی و قضایی هم در چور و چپاول و رشوه گیری چیز کمی از سایر ولایات ندارند و هر بار خانم سرابی خواسته با آنها برخورد کند استقلال قوه قضاییه دلیلی بوده است که آنها خود را از پاسخگویی حتی به شخص اول ولایت معذور داشته اند.

انتظار این بود که خانم سرابی وضعیت زنان را بهبود بخشد به ویژه در قسمت آموزش، سهم گیری شان در اقتصاد خانواده یا بهداشت و صحت و حتی سیاست! اما متاسفانه در این قسمت کار عمده ای صورت نگرفته است چند خانم معدود و شاخصی که در بامیان فعال اند و گهگاهی در مطبوعات نامشان شنیده می شود و فعالیت مدنی می کنند کسانی هستند که از ایران برگشته اند و چند تای دیگر هم بیشتر کاسب کار اند تا الگو و نماد حضور زنان در جامعه، اقتصاد و سیاست؛ زنان زیادی حتی در همسایگی ولایت -سرآسیاب- هنوز در پستو خانه ها زندگی می کنند و روی شهر یا همان بازار دوکیلومتری را تنها یکی دو بار در سال که به زیارت میرهاشم می آیند یا برای زایمان مشکل شان به شفاخانه آورده می شوند نمی بینند!

اما با همه این اوصاف انصاف نیست که خدمات داکتر سرابی را نادیده بگیریم، وی نیز با سیستم تبعیض آلود دولت مرکزی آشناست، وی می خواست با جلب توجه مقامات دولت و حتی خارجی ها -سفرا، وزا- و آوردن آنها به بهانه های مختلف و مهمانی دادن آنها و بردن آنها به بند امیر بامیان را در محراق توجه آنها قرار دهد تا شاید از نگاه ترحم لطفی به این مردم کنند بگذریم از اینکه حق دهند و همین فعالیت هم از منظر جمع و جماعت مخالف یا نق زن هم بوق و کرنا می شد که سفر آقایان برای تفریح و خوشگذرانی است و والی هم شریک هر چند که نتیجه نهایی نیز چنین می شد و اگر اندک ترحم و دلسوزی یا خاطره خوش که قرار بود در ذهن آنان بماند به کلی تغییر می کرد و تمام مصارف والی هم ضرب صفر !

پیش از داکتر سرابی نه تنها ولسوالی ها بلکه در مرکز ولایت حتی تعمیر یا ساختمان های در خور توجه و شان دولت باشد وجود نداشت اکنون در تمام ولسوالی ها ساختمان های اداری مدرن اعمار شده است، قومندانی های امنیه صاحب تعمیر شده است، مکاتب و کلینیک های زیادی با تعمیرهای شیک و امروزی بنا شده است و در مرکز ولایت نیز اکثر ریاست های دولتی ساختمان جدید در شهر جدید اعمار کرده اند که چهره شهر بامیان را کمی تغییر داده اند بگذریم از اینکه اکثر کسانی که  این پروژه ها را برنده شدند از بامیان نبودند و حتی نیروی کار خود را از خارج بامیان می آوردند و می کوشیدند تا بیشتر عاید خودشان شود و تعمیر ها نیز با شرایط محیطی بامیان سازگار نبوده است!

داکتر سرابی متاسفانه از تیمی کارا، دلسوز و کارکن بی بهره بود، اکثر کسانی که با ایشان همکار بود یا از ظرفیت لازم برخوردار نبودند یا عملن در تیم مخالف قرار داشت و مشکل دیگر این بود که ایشان از رسانه ای قوی و قدرتمند که حداقل این تلاش های ایشان را به طور صحیح به سمع مردم برساند و مشکلات مردم را به ایشان منتقل کند بی بهره بود، رادیو بامیان که هرچند تمام امکانات خود را بنام مردم بامیان از جامعه جهانی نصیب شد اما ادعا می کند که شخصی است و بیشتر تجاری و دکانی است برای علی عرفان که سالها از این درک اندوخته است با کمترین سرمایه و مصرف!  تمام گزارش این رادیو از دولت محلی و کارکرد آن معطوف بود به گزارش سه دقیقه ای که برای رادیو آزادی تهیه می کرد و بقیه اش آهنگ های درخواستی و دمبوره بود که کامیپوتر بطور اتومات نشر یا پلی می کرد و این نشرات نیز به دلیل اف ام بودن رادیو محدود بود که شعاع 20 کیلومتری دره  مرکز بامیان!

 رادیو و تلویزیون بامیان-دولتی- نیز جایی بود برای افراد بی کار و فاقد امکانات اولیه نشر و نشریه ولایت یا اطلاعات و فرهنگ هم بعد از ماهها رفت و آمد به کابل با انبوهی غلط املایی و انشایی به نشر می رسید و تنها در چند اداره دولتی و غیر دولتی توزیع می گردید و انبوه دیگر ژورنالیستان همگی نماینده آژانس های خبری ملی یا بین المللی بودند که نشرات آنها را مردم بامیان نمی دیدند و نمی شنیدند وعامه مردم بامیان در اقصی نقاط ولایت هم چنان بی خبر از کارکرد های ولایت بودند و تغییرات هم چندان به چشم دیده نمی شد که آنها قضاوت کنند.

با همه این اوصاف این جایزه فرصت مهم و بزرگی برای تقدیر از شخصی که تلاش کرده است، زحمت کشیده است، ما باید قدر دان نعمت باشیم تا نعمت افزون گردد.

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

کمیسیون مستقل حقوق بشر و اعتماد سازی

1- وقتی می گویم مدیر یا حتی کارمند ترجیحن بومی یا منطقه ای باشد، منظورم این نیست که زاده آن منطقه باشد، منظور این است که ساکن آن منطقه باشد با خانواده اش در آنجا ساکن باشد به اصطلاح "مسافر یا مجرد" نباشد، یکی از فایده های این کار این است که آن فرد همیشه در دسترس خواهد بود؛ این تجربه را بارها دیده ایم که کارمندان یا مدیران مسافر با توجه به وضعیت خراب امنیت راهها، در ایام رخصتی اعیاد یا مناسبت های مذهبی ده روز قبل از آن روز بامیان را ترک می کنند و ده روز بعد از آن مناسبت اندک اندک به وظیفه شان باز می گردد و در این مدت کار خلق الله عملن تعطیل می ماند!
که متاسفانه می بینیم که اکثر روسای و کارمندان ارشد دوایر دولتی و غیر دولتی غیر بومی هستند و مشکل فوق دامنگیر مردم بامیان می باشد.

2- کارمندان کمیسیون حقوق بشر را مردم بامیان فکر می کردند همه شان از جاغوری یا غزنی هست و این ذهنیت وجود داشت که کمیسیون و به تبع آن داکتر سیما سمر منطقه گرایی می کند، اگرچه در سالهای افتتاح کمیسیون به علت نبود شناخت یا ظرفیت های محلی اکثر کارمندان از ولایت غزنی یا جاغوری بودند اما شواهد مستندی وجود نداشت که این موضوع به طور سیستماتیک همواره  اعمال می شود اما انتظار این هست که کمیسیون با روش هایی سازنده این ذهنیت را تغییر دهد و عملن به مردم و جامعه مدنی بامیان به اثبات رساند که چنین نیست!

3- این ذهنیت منطقه گرایی کمیسیون تا جایی که من اطلاع دارم در ذهن خیلی از فعالین بامیان هم ریشه دوانده است آنان بارها دیده اند یا شاهد بوده اند که خود شان یا دوستان شان در پست هایی که در کمیسیون اعلام شده است خود را کاندید کرده  و راه سفر دشوار به کابل را برای مصاحبه طی کرده اند ولی دیده شده که فرد دیگری (عمدتن از غزنی) برای این پست گزینش می شود.

4- متهم بودن کمیسیون و داکتر سیما سمر به منطقه گرایی هم برای کمیسیون و هم برای داکتر نتایج زیان باری را به بار می آورد از نتایج و موثریت کاری کمیسیون می کاهد و چهره آن بانوی فداکار را که با خدمات ارزنده خود برای مردم هزارستان به ویژه بامیان دهها مکتب، کلینیک، مرکز زنان، خانه های رهایشی، مرکز نگهداری اطفال بی سرپرست و ... ایجاد کرده است با هاله ای ابهام روبرو خواهد کرد و این دستاورد ها را خدشه دار خواهد ساخت.

5- اگرچه باور عمیق دارم و از نزدیک نیز شاهد بوده ام که شخصیت داکتر سیما سمر در سطح جهانی یک شخصیت جهانی است و در سطح ملی هم فعال حقوق بشر و حقوق زنان و در بین هزاره ها هم یک نماد پرافتخار می باشد روحیه اش از این بازی های بچه گانه به دور است و بارها از این موضوع رنج برده است که چرا انرژی جوانان و مردم ما در این راه مصرف می شود یا مصروف نگه داشته می شود اما اینجا حق خود می دانم که به عنوان یک کارمند جزء در آن مجموعه با کمال ادب به اطلاع ایشان برسانم که درست است که این موضوع یک ذهنیت است یا اتهام شاید هم ناروا اما کمیسیون هم باید فکر کند که چرا مردم این اتهام را به آنها وارد می سازد؟ خلا و اشتباه کار در درون سازمان چی هست که منجر به این نتایج می شود؟

6-  یکی از آن خلا ها را من ذکر می کنم حلقه کوچکی در درون دفتر مرکزی متشکل از جوانان عمدتن جاغوی یا ولایت غزنی در راس آن موسی محمودی آن جوانک مغرور و خود خواهی که حضرتعالی به ایشان اعتماد کافی دارید و وی را در بالاتری پست ها -ریاست اجرایوی- نگه داشته اید و حمایت کرده اید با رفتار و مدیریت سوء خویش این ذهنیت را تقویت کرده است، این تیم غیر از خود دیگران را اصلن آدم حساب نمی کنند و بها نمی دهند و حقوق بشر را عملن ملک خود حساب می کنند و آن را به گروگان گرفته اند.

7- برای مردم محروم هزاره و هزارستان که همواره تحت ظلم، تبعیض و نابرابری نگه داشته شده اند گسترش آگاهی آنها از حقوق شان و افزایش اعتماد به نفس به آنها که آنها انسان اند برابر با دیگران صاحب کرامت انسانی، حقوق و آزادی هایی برابر و مستحق یک زندگی آبرومند یگ گام مهم و ارزشمند است و اینکه چطور و چگونه این حقوق را جستجو و کسب کنند و برای بدست آوردن آن مبارزه کنند و چگونه از آن پاسداری کنند این کاری بود که کمیسیون مستقل حقوق بشر آن را در طی این چند سال انجام داد برای بهتر شدن آن بهتر است که آفات و انحرافاتی که در این مسیر هست از میان برداشته شود و دست تیکه داران دروغین حقوق بشر را کوتاه کرد، مدیریت و کارمندان را ترجین بومی انتخاب کرد تا اعتماد مردم به آن نهاد ارزشمند با اهدافی بزرگ باز برگردد.

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

ای وای بر من!

"من کمی نان خشک جمع کرده بودم بهش گفتم ببر به مرغ هات بده، گفت مرغ نداریم می دم به بچه هام! خیلی دعا کرد!
دلم براش سوخت!

اینجا چه مملکتی است سیر از گشته (گرسنه) خبر نداره، بعضی ها از شکم پر نعره می زنن بعضی ها با شکم خالی صدای شان در نمی یاد، این چه زندگی هست، آن خدای روزی دهنده کجاست؟"

او همین طور جملات بالا را می نوشت من داشتم اشک می ریختم، کاش من آنجا بودم حداقل خرچی ماه رمضان اش را براش تهیه می کردم.

" می گه از بهسود هستیم، 5 تا اولاد داره در سم (غار) زندگی می کنه، سم هم از خودشان نیست، شوهرش مزدور کار هست پای درد و کمر درد، روز اول ماه مبارک رمضان در خانه آمده بود، شنیده بود که خانه ما خاله لازم داره، گفت برای اولاد هایم چیزی برای خوردن نداریم، احتیاج به کار دارم، بهش گفتم روزهای جمعه بیاد لباس شویی کنه".

بهش توصیه کردم هر چی می تانی بهش کمک کن، از کمک دریغ نکن حداقل از من برای بچه هایم یک خانه و یک موتر قراضه مانده، خدا را شکر کن که می ری کلینیک و معاش داری من هم ان شاالله در آینده کار پیدا می کنم، غصه خرج خانه را نخور من برات می فرستم تو فقط به اون خانمه کمک کن."

"باید مردم پولدار یا موسسات خیریه یا دولت کمک کنه، کمک من موقتی خواهد بود"

بهش اصرار کردم که به مردم کار نداشته باش، هر کس وظیفه خود می داند، شاید این امتحان الهی است، ماه رمضان است و هدف روزه هم همین هست، خواهش کردم به جای من این وظیفه را انجام بده!

بعد از این چت باز هم اشک ریختم و بر خود لعنت فرستادم که ای وای بر من! چنین انسان هایی در همسایگی من زندگی می کنند و من از وضعیت شان بی خبر هستم آن وقت ادعا دارم که من فعال حقوق بشر هستم، مسلمان هستم، روزه می گیرم، دلسوز مردم هستم و ...!

"گوشه ای از چت امروز من- از این سوی دنیا- با خانمم در بامیان"

۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

رئیس دفتر حقوق بشر بامیان-4

ناشناس گفت...
سلام آقای نظری
امیدوارم در آسترالیا خوش باشی و روزگار بکامت باشد. به این وبلاگ عادت کرده بودم زمانیکه در بیرون کشور بودم و بعد مهاجرت شما و سکتگی در کار این وبلاگ. خوشحال شدم دوباره و با قوت برگشتی.

درکل به نظر من معلومات شمادرمورد اشخاص مورد بحث کم بوده تعجب میکنم چطور قبل از مطمئن شدن از معلومات خود این نوشته را پست کردید, مثلن نوشتی" لیسانس ریاضی دارد و ماستری از هند"
فروغ لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه کابل داره و ماستری جامعه شناسی از دانشگاه حیدرآباد در ضمن از ولسوالی جیغتو است.

به نظر من اینکه ما بگوییم ریاست فلان بخش باید از فلان جای باشد درست نیست. دفتر کمیسیون در بامیان, دفتر زون مرکزی حقوق بشر است و چرا ما فکر کنیم که حتمن از بامیان باشد, درحالیکه غزنی, میدان و... نیز شامل آن است.

صرف نظر از انتخاب رییس دفتر حقوق بشر در بامیان و اینکه ایشان چقدر تجربه داشته و یا نداشته, اینکه ما باید شایسته سالاری را بجای گفتمان بومی سالاری پیشنهاد کنیم بهتر خواهد بود.

آقای علیار یک روحانی است و همین روحانی بودن اش بر حقوق بشری بودن اش میچربد. مواردی که به مذهب مربوط میشود ایشان چهره ضد حقوق بشری میگیرد.

و اما ما از دولتمردان توقع داشته باشیم که بطرف سیستم سازی پیش بروند تا اینکه مثلن در گذشته ترجمان سرمنشی ملل متحد را آورده اند و اتفاقا خوب از آب در آمده و بعد از گذشت چندین سال بازهم همان تجربه را تکرار کنیم؟ یقینا نه. اینکه رییس از مجرای رقابت آزاد انتخاب شود باید بدیده قدر نگریسته شود با وجود ایرادات ممکنه تا اینکه ما ضد آن جبهه بگیریم.

پیشنهاد میکنم در نوشته هایت قبل پست کردن کمی دقت کنید در غیر آن اعتبار این وبلاگ وزین مورد سوال قرار خواهد گرفت. تشکر "

دیدگاه فوق را یکی از خوانندگان وبلاگ برایم ارسال داشته است با هویت ناشناس کاش خود را معرفی می کرد اما فکر می کنم بدلیل معذوریت هایی معرفی نکرده است که پروا ندارد، در ابتدا از حسن نظرشان به این حقیر سپاسگزارم به دلیل مطالب در خور توجه این مطلب را اینجا دوباره منعکس کرده و توضیحاتی را ارایه می دارم.
1- یکبار بخاطر اشتباهی که در معرفی افراد پیش آمده بود عذرخواهی کردم و بازهم اینجا تکرار می کن.
2- من هم طرفدار گفتمان شایسته سالاری هستم تا بومی سالاری مطلق اما اگر انتخاب بین دو گزینه برابر باشد گزینه بومی ارجحیت دارد این مسئله ای که من در آن نوشته تاکید کرده ام که در کنار شایستگی، اهلیت و تجربه "ترجیحن بومی" باشد؛ 
3- شایسته سالاری را ذکر کرده اند اما تعریف دقیقی ارایه نداشته اند اما تعریفی که من از شایستگی دارم، اینکه فرد در شغل مربوطه توانمندی و مهارت های انجام آن شغل را داشته باشد، چندین سال در آن نهاد یا نهادهای مربوطه کار کرده باشد (سابقه یا تجربه کاری) و نیز در یک موسسه آکادمیک راجع به آن موضوع تحصیلات عالی را کسب کرده باشد و فکر می کنم این تعریف عام و در تمام جاها مروج می باشد.
4- با توجه به تعریفی که از شایستگی ارایه داشته ام شخص رئیس فعلی دفتر حقوق بشر بامیان واجد هیچ کدام از آن شرایط تخصصی برای این شغل نیست و شاید به گفته شما فرد شایسته ای باشد اما نه برای این شغل
5- اگر شرایط تخصصی فوق را کمی ساده تر بگیریم که مثلن هر رشته تحصیلی بود پروا ندارد، سابقه کاری هم در هر اداره و سازمان باشد خیر است و هر نوع مهارت هم یاد داشت مهم نیست؛ آیا این شایسته سالاری است؟ با این حساب خیلی ها در بامیان واجد شرایط بودند چرا آنها انتخاب نشدند؟ شاید بگویید آنها خود را کاندید نکردند، من فکر می کنم آنها تجربه تلخی از گذشته داشتند و به قولی هوشیار بودند که خود را مسخره نکردند؛ شاهد مدعایم عبدالله برات هست که نوشته اند منبعی پنج ماه پیش اطلاع داده که فرد مورد نظر برای این پست در نظر گرفته شده است و موضوع را به کارمندان دفتر بامیان و سرپرست آن گفته اند و مثال دیگری برایتان می آورم شاید حسن فیض را بشناسید، (آمر بخش حمایت از حقوق اطفال، رئیس دفتر ولایتی کمیسیون در دایکندی، مسول اجرایی موسسه شهدا و کارمند بخش حقوق بشر UNDP در کابل) داستان مربوط به چند سال پیش است مثل امروز برای پست ریاست دفتر بامیان گفته شد از طریق رقابت آزاد هر کس دوست دارد کاندید کند من به فیض گفتم استاد شما خود را چرا کاندید نمی کنی؟ (فیض، فوق العاده انسان توانمند و متواضعی هست و حق استادی هم دارد از همین رو به ایشان استاد می گویم) به من گفت خبر دارد که قضیه از چه قرار است، نفر مورد نظر انتخاب شده است، این کار ها نمایشی هست و چنین هم شد، دوستانی که دویدند و رفتند کابل ریشخند شده برگشتند، نتیجه آنکه پروسه رقابت آزاد نه تنها در کمیسیون که در اکثر ادارات دولتی با چنین وضعی روبر هست و البته  وضعیت کمیسیون در پست های با رتبه های پایین تر وضعیت اش خیلی بهتر از دیگر سازمان هاست و شفافیت در آن دیده می شود.
5-در خصوص آقای علی یاز ذکر کرده اید که وجهه روحانی بودن اش سبب می شود که در مواردی چهره ضد حقوق بشری به خود بگیرد، پس شما فکر می کنید دعوت کمیسیون از علی یار و استفاده از نظرات و ایده های ایشان در محافل حقوق بشر یک استفاده ابزاری بوده است؟ آنجا که ما به ایشان نیاز داشتیم از ایشان استفاده کردیم و آنجا ها که فکر می کردیم ایشان ممکن است چهره ضد حقوق بشری به خود بگیرد استفاده نکردیم؛ می خواهم توضیح دهم که دوست عزیز چنین نبوده است تا جایی که من در آن سالها در آن نهاد کار کردم و در جریان چنین برنامه ها بودیم چنین نبود، من با شما هم عقیده هستم که معیارهای جهانی حقوق بشر بسا که با دین و مذهب مغایرت دارد اما در افغانستانی که ما برای حقوق بشر کار می کردیم بنای ما بر این تفاوت ها نبود، هدف ترویج آن اشتراکات بود از سویی در کشوری اسلامی با فرهنگی شدیدن سنتی روبرو بودیم اولویت هم انگشت گذاشتن روی نقاط افتراق نبود ترویج اساسات و اصول حقوق بشر برای جامعه ما یک اصل بود و جدای از این نقاط تفریق اندک تفاوتی در اینک فرد هم مسلمان باشد وهم مدافع حقوق بشر باشد نمی دیدیم. آقای علی یار را که روحانی با اندیشه باز و اصلاح طلب یافتیم که می توانست ما را در رسیدن به اهداف کاری مان که همان آگاهی جامعه از حقوق حقه و اساسی شان بود یاری رساند که الحق بسیار کمک مان کرد.

۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

رئیس دفتر حقوق بشر بامیان-3

دوستی بر داشتن مدرک تحصیلی نفر انتخاب شده تاکید کرده و گفته است که آقای علی یار مدرک تحصیلی نداره یا آپلای-درخواستی- نداده است!
مگر موسی سلطانی مدرک تحصیلی داشت؟ موسی سلطانی رئیس پیشین دفتر بامیان آن طور که خود قصه می کرد مترجم نماینده خاص سرمنشی ملل متحد در کابل بود روزی در یکی از جلسات ایشان با داکتر سمر داشته داکتر از توانمندی سلطانی خوشش می اید و همان جا پیشنهاد کار به عنوان رئیس دفتر بامیان به وی می دهد!

خوب با این وصف برای اداره و رهبری یک دفتر و برای موفق شدن این سازمان جهت دستیابی به اهدافش یک مسئله مهم برای رهبران ارشد پیدا کردن مدیران میانی هست و کوشش برای متقاعد کردن آنها می باشد با توجه به همکاری گروه کثیری از شخصیت های نخبه، مدنی و مدافعین رضا کار حقوق بشر در بامیان شایسته بود که از آنان نظر و مشوره خواسته می شد.

 چطور از کرزی توقع دارید که در معرفی کمیشنران یا هیئت رهبری کمیسیون با فعالین و نهادهای مدنی و حقوق بشری مشوره کند آیا این انتظار نمی رفت که داکتر سیما سمر از این همکاران رضاکار نظر خواهی کند؟

محترم علی یار تحصیلات حوزوی دارند که در مقیاس معادل شاید با ماستری برابری کند و انتظار هم نباید داشت که این شخصیت که بارها همکار کمیسیون بوده اند سی وی به دست پشت اتاق جوانی دیگر خطه ... بنام موسی محمودی- ریاست اجراییه کمیسیون- به انتظار اینترویو ایستاد شود و آخر الامر هم به علت عدم توانایی در انگلیسی صحبت کردن رد شود!

و اکنون هم دیر نشده همان طور که نفر را آورده اند می توانند پس هم ببرند به همان وظیفه درس و بحث در دانشگاه!

 و گزینه دیگر اینکه این رویه را ادامه دهند و فکر کنند که آب از آب تکان نخواهد خورد به قول بسم الله تابان جوان دیگر از خطه ... مردم کی باشند؟(مرکز می گمارند نه مردم!)

و این همان خطای محاسباتی کسانی هست که مردم را به هیچ می شمارند مگر در همین چند روز پیش ندید مردم یک رئیس جمهور منتخب را به زیر کشیدند؟

 مسولان ادعای خدمت گزاری به مردم دارند یعنی نوکر مردم هستند آیا مردم حق ندارند بدانند نوکرشان کی هست؟ کی وی را به نوکری شان انتخاب کرده؟ از کجا هست؟ آیا تجربه و سابقه این کار و حرفه را دارد یا نه؟ اگر کار نکرد مواخذه کنند و اخراج کنند.
مردم این حق ها را دارند و می توانند مردم باید به قدرت خود ایمان داشته باشند امروزه عصر ارتباطات و اطلاعات است مردم بی خبر نخواهند بود همانگونه که از حقوق شان آگاه هستند بر سرنوشت شان نیز حساس خواهند بود اگر می گویید نه یکبار دیگر تجربه کنید!