۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

راههای رسیدن به استرالیا

از خلال گفتگوهایی که با دوستانم در افغانستان در این چند روز داشتم به این برداشت رسیدم که عده ای قصد پناهندگی استرالیا را دارند در پست قبلی معلوماتی را راجع به آمدن با کشتی نوشتم حال من احساس مسئولیت می کنم که تجارب خود را در باره راه قانونی پناهنده شدن در استرالیا در اختیار دوستان قرار دهم که آنان در سایه معلومات دقیق تصمیات درست اتخاذ کنند.

قبل از شروع بحث باید یاد آور شوم که استرالیا یکی از بزرگترین کشورهای پناهنده و مهاجر پذیر دنیاست که بر اساس جدیدترین  آمار حدود 43 فی صد شهروندان این کشور را مهاجرین تشکیل می دهد و بدنبال محدودیت پذیرش پناهنده از طریق کشتی این کشور پذیرش پناهجو یا مهاجر را از 13500 در سال به 20 هزار در سال رسانده است.

حال راههای کم خطر تر و قانونی تر را مورد بررسی قرار می دهم:

یکی از راههای قانونی و رسمی درخواست پناهندگی خارج شدن از افغانستان و مراجعه به دفاتر سازمان ملل و مشخصن دفتر کمیشنری عالی ملل متحد در امور پناهندگان یا UNHCR  می باشد مثلن دفتر این سازمان در پاکستان، ایران و سایر کشورها.

برای قبولی در استرالیا شواهدی در دست است که مراجعه به دفاتر UNHCR در کشور مالزی و اندونزی زودتر از دیگر دفاتر این سازمان در دیگر کشورها جواب مثبت داده می شود که من درباه علت این کار معلومات ندارم.

حال برای رسیدن به این دو کشور جنوب شرق آسیا دشواری زیادی وجود دارد زیرا این دو کشور به راحتی به افغانها ویزا نمی دهند یک راه آسان اخذ پذیرش از دانشگاهها یا موسسات آموزشی کشور مالزی می باشد که از طریق اینترنت هم می توان این درخواست را انجام داد که کم هزینه است و اگر متوسل به شرکت های مسافرتی شوید هزینه اش بیشتر خواهد شد.

با پذیرش تحصیلی به راحتی می توانید ویزای مالزی را از سفارتخانه این کشور یا در خود میدان هوایی کوالالامپور پایتخت مالزی بدست آورید و نماینده آن دانشگاه یا موسسه تحصیلی هم در میدان هوایی منتظر شما می باشد و شما را به راحتی از میدان هوایی خارج می کند اخذ ویزای اندونزی سخت تر است مگر آنکه با قاچاق بران انسان وارد معامله شوید که این کار هم خالی از خطر دستگیری نیست و اگر از راه دریا (عبور از مرز مالزی-اندونزی) باشد خطر غرق شدن را برعلاوه از دستگیری باید به جان خرید.

بعد از رسیدن به مالزی یا اندونزی شما می توانید به دفتر UNHCR مراجعه کنید و وقت ملاقات بگیرد بستگی به تعداد مراجعین ممکن است این تاریخ ملاقات برای چند ماه بعد تعیین گردد در تاریخ معینه به صحبت های شما گوش داده می شود بعد شما کارت ثبت در این دفتر را دریافت می کنید که پلیس شما را اذیت نکند.
 سپس تاریخ مصاحبه بعدی را تعیین می کنند که ممکن است ماهها بعد باشد و در آن موعد از شما درباره علل درخواست پناهندگی  و اسناد و مدارکی که ادعاهای شما را پشتیبانی کند پرسیده خواهد شد بعد باید چند ماه صبر کنید تا در مورد ادعای شما مطالعه دقیق شده و جواب دهند.
 بعد از چند ماه اگر دلایل تان قوی باشد تازه UNHCR شما را به عنوان پناهنده یا Refugee خواهد شناخت و کارت مهاجر برای شما صادر خواهد کرد. و شما باید در لیست انتظار بمانید تا این سازمان درخواست شما را به کشورهای مهاجر پذیر یا کشوری که شما پیشنهاد کردید ارایه نماید این پروسه نیز ممکن است ماهها یا سالها به طول بیانجامد بعد از آن در مراجعات بعدی فورمه های خاصی را باید خانه پری کنید و بعد  مصاحبه حضوری در سفارت آن کشور و معاینات طبی و صحی و نهایتن منتظر صدور ویزا می مانید که ممکن است چند ماه به طول بیانجامد و سرانجام با هزینه آن کشور یا سازمان بین المللی مهاجرت به کشور مقصد پرواز خواهید کرد.

در تمام مدت انتظار در کشور مالزی یا اندونزی حق سفر از محدوده که UNHCR برای شما تعیین می کند ندارید چون شما اسناد اقامتی قانونی ندارید، کمک هزینه ای به شما تعلق نمی گیرد و نیز در کمپ یا مکان خاصی برای اسکان نیز داده نخواهد شد باید از پس انداز خود خانه ای را اجاره کنید و زندگی را با صبر و انتظار طولانی و مراجعات مکرر یا تلفن به UNHCR بگذرانید، 

تبصره: اگر UNHCR اندونزی شما را به عنوان مهاجر به رسمیت شناخت شما می توانید از کمک هزینه دیگر نهادهای بین المللی مثل IOM که ماهانه حدود 150$ است برخوردار شوید.

انتظار انتظار و انتظار؛ حوصله، حوصله و حوصله چیزی که ما افغانستانی ها متأسفانه خیلی کم داریم در این مدت اگر تنها باشید و خانواده تان در افغانستان یا جای دیگر باشد  اگر خودتان یا خانواده تان با مشکلات مالی یا مشکلات خانوادگی مواجه  شوید  نمی توانید به وطن بازگردید یا به امید قبول شدن یا بخاطر شرم از مردم.

البته راه بازگشت وجود دارد IOM یا سازمان بین المللی مهاجرت خدمات و سهولت بازگشت شما را با کمک سفارت افغانستان و با هزینه این سازمان بعد از سپری شدن چند هفته از درخواست بازگشت تان فراهم خواهد کرد.

اگر خدای ناکرده قاچاق به مالزی یا اندونزی از راههای هوایی یا دریایی وارد و توسط پلیس دستگیر شوید متأسفانه شما را در مراکزی خاص بازداشت خواهند کرد که بازداشتگاههای مالزی و برخورد پلیس آن کشور با چنین افراد خیلی به دور از استانداردهای حداقلی بین المللی باشد و بازداشتگاههای اندونزی هم چندان وضعیت بهتری ندارد.

خلاصه آنکه درخواست پناهندگی در چنین کشورهایی گرچه راه اصلی و قانونی است اما ممکن است حداقل 2 سال و حداکثر 6-7 سال به طول انجامد و هزینه ای حداقل سالانه 2000$ آمریکایی خواهد داشت و حق کار هم برخوردار نخواهید بود.

و راه آسان تر اما پر خطر تر همان راه کشتی بود که متاسفانه حالا با این قانون جدید چشم انداز روشنی برای آن نمی توان دید.

۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

استرالیا با کشتی فایده ندارد

دوستان زیادی در این چند روز با من در تماس شده و گفته اند قصد سفر به استرالیا با کشتی را دارند متاسفانه دولت استرالیا قانونی را در پارلمان و سنا در 13 آگست سال جاری به تصویب رساند که پناهجویانی که بعد از این تاریخ با کشتی وارد آبهای استرالیا شوند به کشور نارو و پاپوا گینه نو خواهند فرستاده تا در آنجا به تقاضایشان رسیدگی شود.

بر طبق این قانون این تقاضا زودتر از تقاضای کسانی که در سایر کشورها درخواست پناهندگی داده اند بررسی نخواهد شد و تضمینی هم نیست که به عنوان پناهنده در استرالیا قبول شوند.

این اطلاعیه در سایت رسمی وزارت مهاجرت و شهروندی استرالیا به زبان های مختلف از جمله دری آمده است و نیز در یوتیوپ  نشر گردیده است و هم چنین برای معلومات بیشتر به صفحه فیس بوک پناهجویان هزاره هزاره مراجعه نمایید.

تاکنون نیز دولت استرالیا طی چهار پرواز دهها تن از پناهجویانی که بعد از تاریخ فوق آبهای استرالیا آمده و در جزیره کریسمس نگهداری می شدند به نارو فرستاده است و دولت استرالیا مصمم است این قانون را به مرحله اجرا بگذارد تا از ورود پناهجویان از طریق کشتی و استفاده قاچاق بران جلوگیری کند این قانون شامل تمام پناهجویان صرفنظر از ملیت، سن، جنس و ... می شود.

تجربه دوستانی که در سال 2000 به نارو فرستاده شده بودند نشان می دهد که زندگی در کمپ یا مراکز بازداشت پناهجویان در جزیره نارو در هوای گرم زیر خط استوا و فاقد امکانات اولیه زندگی، آنهم برای سالها بلا تکلیف و انتظار، سخت و طاقت فرسا است و بسیاری پناهجویان بعد از 2-3 زندگی در آنجا بازگشت به افغانستان را به ماندن در آنجا ترجیح دادند و با توجه به اهداف این قانون که در سایت وزارت مهاجرت و شهروندی استرالیا به وضوح پیدا است این بار هم ممکن است این تجربه تکرار شود.

 تجربه من از این سفر به کسانی که قصد چنین سفری را دارند توصیه می کنم که قبل از حرکت در این مسیر معلومات صحیح را از منابع معتبر بدست آورید و تنها به آوازه های عوام، قاچاق بران انسان و ... گوش ندهید که پشیمان خواهید شد و این پشیمانی برای شما هزینه های سنگین مالی، زمانی و جانی خواهد داشت.

۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه



این عکس ها را در 20 می 2012 دوست و همسفر عزیزم صادق جان تیموری گرفته است، لحظه ای که بعد از 35 ساعت سفر دریایی خطرناک و خواندن آبت الکرسی و مناجات به جزیره کریسمس رسیدیم و با کمک نیروی دریایی استرالیا 175 پناهجوی عمدتن هزا ره در حال پیاده شدن می باشند.
 این عکس خستگی و کوفتگی این سفر را برای من به خوبی نشان می دهد با این پست می خواهم این لحظه را جاودانه سازم که هیچگاه این لحظه را در میان انبوه زرق و برق دنیای غرب از یاد نبرم و نیز خود و مردم خود را!

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

بامیان را از یاد مبر

اکنون چند روزی است که در ملبورن مرکز ایالت ویکتوریا در استرالیا رسیده ام و این مسیر را مانند خیلی از هموطنانم از دریا با قایق طی کردم.
در پست قبلی از بامیان خداحافظی کرده بودم و از دوستان و خوانندگان طلب عفو و بخشش زیرا مسیری را در پیش داشتم بیش از حد تصور خطرناک بود!
حال در فرصت های آتی به دلایل آمدن و نیز گوشه هایی از آنچه در این شش - هفت ماه گذشت اشاره خواهم کرد.

و تشکر می کنم دوستانی که لطف کردند و حال مرا جویا شدند و مرا تشویق به ادامه راه کردند هرچند که هم آنان و هم خود می دانم که اگر این وبلاگ رنگ و بویی داشت بخاطر آن بود که روایتگر مستقیم زندگی مردم در بامیان بود و اینک این وصف را ندارد اما آخرین سخن یکی از خانم های همکارم را بیاد دارم که گفت برایت چند هفته نذر گرفته ام  به سلامت خواهی رسید اما بامیان را از یاد نبر!

ملبورن را انتخاب کردم که بخش عمده ای از هموطنان فرهنگی ام در این شهر زندگی می کنند می خواهم با استفاده از راهنمایی های ایشان در کنار سایر مشغله های زندگی برای افغانستان و بامیان هم کار کنم.

۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه

خدا حافظ بامیان

چند وقت پیش با انبوهی از غم و غصه مجبور شدم بامیان را ترک کنم.
دلایل این ترک بماند در فرصتی دیگر.
نزدیک به هشت سال در بامیان زندگی کردم، و نزدیک به 5 سال هم بیش از 800 پست از درد، رنج، امیدها و شادی های مردم این خطه از سرزمین ام در قالب نوشته های شخصی اما با پیام ها خاص و صادقانه نوشتم و منتشر کردم.
بیش از دو دهه از بهترین ایام عمرم در غربت گذشت و از غربت خاطره خوش ندارم، خوش بودم که در دامن میهن زندگی می کنم و هر لحظه اش برایم نیکو بود.
با این صفحه خواستم روایتگر مستقیم وضعیت زندگی مردم ام در بامیان و هزارستان باشم و فکر هم نمی کردم بازهم غربت را تجربه کنم اما بازهم مجبور به این کار شدم.
اکنون چندین هزار کیلومتر با بامیان فاصله دارم؛ بامیان را و شما خوانندگانم را تا اطلاع ثانوی به خدا می سپارم و خودم را نیز!
اگر با برخی نوشته هایم رنجیدید طلب عفو و بخشش دارم اگر مورد توجه تان واقع شد التماس دعا دارم.
ان شاء الله اگر عمری باقی بود بازهم خواهم نوشت.
تا آن روز!

۱۳۹۰ بهمن ۲۲, شنبه

22 دلو امسال

دوست داشتم درنوزدهمین سالیاد حادثه افشار بر مزار آن شهیدان در افشار باشم و ضجه کنم، اما در آن روز بامیان بودم و امروز که از این روز فراموش ناشدنی در بامیان تجلیل شد من در راه بامیان- کابل بودم.

تلفنی از مهدی درباره کم و کیف محفل بامیان جویای احوال شدم، گلویش را عقده گرفته بود و مرا و امثال مرا به بی غیرتی و فراموش کردن این روز که مربوط به سرنوشت سیاسی شان است متهم کرد.
گویا مراسم آن طور که مهدی انتظار داشت شرکت کننده نداشت از محفل کابل خبری دریافت نکرده ام اما فکر می کنم این فراموشی و بی تفاوتی نسبت به حادثه افشار در بین توده های مردم را باید جدی گرفت و تجزیه و تحلیل کرد و برایش راه حلی پیدا کرد.

به نظر من عامه مردم گناه و تقصیری ندارند، رهبران فکری، سیاسی، اجتماعی مردم را باید ملامت کرد که این روز را تبدیل به ماتم ملی نکرده اند، از این روز یاد نمی کنند و قربانیان را تجلیل نمی کنند، برایش تبلیغ نمی کنند و ...

۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

سند ازدواج

بالاخره دیروز پس از چند روز دوندگی موفق شدم  وثیقه نکاح نامه را دریافت کنم.
پس از چهارده سال ازدواج، اینک ازدواج من و خانمم در دولت افغانستان شکل رسمی پیدا کرد یا به اصطلاح تجدید عقد نکاح نمودیم.
در ایران که بودم می دیدم زوج های ایرانی سند ازدواج را اخذ می کردند و این سند در بسیاری از جاها اعتبار خاصی داشت و از همان زمان آرزو داشتم که من هم در کشورم چنین سندی را بدست آورم.


داستان دریافت این نکاح نامه هم داستان مفصل دارد، محکمه، جایی که باید این نکاح نامه را صادر کند متأسفانه کارمندانش تاکنون تجربه چنین کاری را نداشتند و از پروسه این کار هم مطلع نبودند.
بخش تحریرات که یک کارمند داشت با انبوهی دوسیه و کارهای عقب مانده دیگر هم روبرو بود، من را چند روز علاف کرد، دوست ندارم از واسطه یا موقف شغلی و کاری ام در چنین کارهایی سوء استفاده کنم، می خواستم از نزدیک ببینم که در چنین اداره هایی بر سر مردم چه می آید؟

محرر صاحب محکمه دیروز گفت برو شنبه بیا، کلی عذر و التماس کردم که شنبه نمی توانم اگر امکان داره این کار را ظرف همین هفته تمام کنید، اول نمی پذیرفت بعد دلش به رحم آمد و گفت ساعت یک بجه با خانم و دو شاهد محکمه بیا، با دوتن از دوستان هماهنگ کردم و رفتم سر قرار، محرر به محض دیدن یکی از شاهدانم که فردی صاحب نفوذ بود یکه خورد، از جایش بلند شد، او را در کنار خود نشاند، برایش چای آماده کرد و مرا خطاب کرد که چرا زودتر خودم را معرفی نکردم که از دوستان ایشان هستم و ...، بالاخره در ظرف نیم ساعت کتابچه سند ازدواج را خانه پوری کرده، مهر زد و به من با احترام پیش کش کرد.
دوستان شاهد، برای من و خانم ام این تجدید نکاح را تبریک گفتند.

در ختم کار بهای این سند ازدواج را پرداخت کردم، البته اندکی بیشتر از بهای اصلی اش، بقیه اش را به عنوان شیرینی به او بخشیدم و از محکمه بیرون آمدیم.

رئیس محکمه شهری و قاضی همکارش محمدعلی احمدی خیلی همکاری کردند، و آنان گفتند دیگران، چه آنان که تازه ازدواج کردند و چه آنان که قبلن ازدواج کرده اند را تشویق کنیم که بیایند نکاح نامه که یک سند رسمی است دریافت کنند، به گفته آنها من دومین نفری بودم که در سال 1390 این کتابچه را دریاف کردم این سند مزایای زیادی دارد از جمله اینکه حق مهر زنان ثبت می شود، شرط ضمن عقد و ... را می توان در آن نوشت و به هر صورت به فایده زنان بیشتر است تا مردان.
شاهدانم نیز هر کدام فرم درخواست را گرفتند تا آنها نیز این سند را دریافت کنند.
به زنان و مردان مدافع حقوق زنان توصیه می کنم که حتمن سند ازدواج را دریافت کنند.
یکی از معایب عمدی این سند این است که تمام آن به زبان پشتو نوشته شده است.

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

بازی با اسلحه

دو شب پیش یکی از دوستان تلفن کرد و گفت شنیدم در محله شما دختر جوانی (خواهر خانم محافظ آقای واحدی بهشتی-عضو شورای ولایتی) خودکشی کرده است، من اظهار بی اطلاعی کردم، رادیو ها و رسانه های محلی نیز خبر نداشتند (مانند همیشه شهروندان از رسانه ها جلوتر بودند)، تازه شب گذشته دو رادیوی محلی در این زمینه خبری کوتاه را منتشتر کردند، اما در نبود اخبار موثق شایعات و اخبار سرچوک همچنان نقل مجالس می باشد.

امروز به شورای ولایتی رفته بودم از آقای واحدی بهشتی که همسایه مان نیز هست جریان را پرسیدم وی با تأسف گفت این حادثه بعد از ظهر روز جمعه در حویلی ایشان اتفاق افتاده است، وی افزود خانواده محافظم نیز در حویلی ما به عنوان همسایه زندگی می کرد، از یکسال پیش خواهر خانمش  که حدود 15 ساله بود با ایشان بود، آن دخترک خیلی دوست داشت پلیس شود، آن روز حادثه محافظم در شورا بود،  بچه ها مشغول آوردن آب از نل بودند آن دختر در خانه تنها بود و اسحله محافظم (دامادشان) نیز در خانه بود، آن دختر با اسلحه بازی می کند که ناگهان صدای فیر از خانه شنیده می شود، من در خانه بودم بلافاصله رفتم به خانه محافظم   دیدم که هنوز نفس داشت، زنگ زدم به محافظم، او آمد، وی را فوری به شفاخانه منتقل کردیم که بعد از مدتی وی جان به جان آفرین تسلیم کرد.

وی از من خواست در این زمینه اطلاع رسانی نمایم تا جلوی شایعات گرفته شود.
قرار اطلاع، جنازه برای تحقیقات بیشتر به طب عدلی در کابل منتقل شده است.
نمایش فیلم های جنگی یا اکشن، موجودیت سلاح های اسباب بازی، غفلت بزرگسالان در نگهداری اسلحه و ...اطفال را آسیب پذیر می کند.
(توضیح و عذر خواهی؛ روز گذشته  در این پست عبارتی به نقل از محترم واحدی نوشته بودم که به علت شفاهی بودن گفتگو آن عبارت را اشتباه نوشته شده بودم، بدینوسیله ضمن عذر خواهی، این پست را امروز تصحیح نمودم)

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

مهاجرین برگشته از ایران

دوستی دوبار پیام ارسال داشته و مشکل برخورد بد جامعه افغانستان با مهاجرین برگشته از ایران را مطرح نموده است، دو هفته پیش مجله فرهنگی رادیو بی بی سی هم بحثی را با چند چهره فرهنگی برگشته از ایران مطرح نمود که آنها نیز دقیقن به همین موضوع اشاره داشتند، چندی پیش هم مطلبی را نوشتم که و در آن اشاره کردم که پست های مدیریتی هزارستان اینک به دست کسانی هستند که از این منطقه نیستند چرا متخصصین خود این مردم به ویژه از ایران نمی آیند تا این خلاء را پر کنند و در آنجا نیز دوستی از ایران پیام دادند که دوستان زیادی مشتاق اند اما برخوردهای بد و نامناسب، وضعیت فساد اداری، خویش خوری و ... مانع از جذب این کادرها می شود.

آن دوست نوشته است که خیلی ها به ویژه در کابل به آنهایی که از ایران برگشته اند القاب و صفات نامناسب و غیر اخلاقی می دهند، وی مدعی است که این القاب و صفات یک توطئه از قبل طراحی شده توسط انحصار طلبان برای راندن این متخصصین از جامعه است و این زنگ خطری است که باید آنرا افشا کرد وی می نویسد متأسفانه این صحبت ها بیشتر از سوی خودی هاست تا دیگران!


۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

بومیان و کوچیان افغانستان

دوستی به تعداد محدود کتاب دوجلدی "بومیان و کوچیان افغانستان" نشر شده توسط موسسه علمی فرهنگی افق نوین که شامل 30 مقاله علمی و تحقیقی می باشد از کابل برایم روان کرده است تا به دسترس علاقمندان آن قرار دهم، کسانی که در بامیان اند و علاقمند دریافت این کتاب هستند می توانند تلفنی با من تماس بگیرند.

کسانی که در کابل هستند می توانند از دفتر این موسسه واقع در کابل، پل سوخته، گولایی دواخانه، روبروی هوتل الماس غرب مراجعه کنند.

۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

به یاد شهداء

درست یازده سال پیش در چنین روزی حدود 400 نفر از مردم بی گناه یکاولنگ بدست طالبان قتل عام شدند.
چند وقت پیش که کابل بودم شبی مهمان یکی از دوستان بودم که خانه شان قلعه شاده، پشت سر مدرسه آیت الله تقدسی بود،  او درباره روزهای سخت سالهای 71-73 صحبت کرد و از خاطرات دفن شهدا، آنهم شبانه در قبرستان سرکاریز قصه کرد، فردای آن روز جهت ادای احترام به آن شهدای گمنام به آنجا رفتم که اینک به گورستانی فراموش شده تبدیل شده است، جایی که صدها تن از یاران بابه در روزهای سخت مقاومت در آنجا آرمیده اند، جایی که بابه نیز وصیت کرده بود آنجا دفن گردد اما اینک جولانگاه نوجوانان منطقه شده است برای تشلی بازی!





با موبایلم چند قطعه عکس از این گلزار شهدا گرفتم

پس از قرائت فاتحه  از پل سوخته تا پل داکتر مهدی را پیاده طی کردم، جایی که اینک محل زیست دهها تن معتاد تبدیل شده، به گفته یکی از مقامات حوزه شش امنیتی پلیس  در هوای چند درجه زیر صفر کابل شبی یک یا چند تایشان می میرند و آنها مجبورند جنازه شان را منتقل کنند و در جایی گم و گور کنند این فرد قصه کرد که پل سوخته نقطه مرزی بین سه حوزه پلیس می باشد؛ حوزه شش، حوزه سه و حوزه پنج، (از وسط دریا نیمه غربی مربوط به حوزه شش و نیمه شرقی مربوط به دو حوزه دیگر است از وسط پل سوخته قسمت شمال آن مربوط به حوزه پنج و قسمت جنوب آن مربوط حوزه سه می باشد) و هر معتادی که جان دهد پلیس های حوزه ای که زود تر خبر شوند کوشش می کنند جسد را در منطقه استحفاظی حوزه دیگر برانند تا مسئولیت بر عهده آن حوزه شود، بعد از پل داکتر مهدی بطرف دهبوری روان شدم از کوچه ای عبور کردم که دو طرف آن دیوارهای سیمانی گذاشته شده بود و نگهبانان در حال پاسبانی بودند، آن جا خانه استاد محقق بود، چه روزگاری است دهها معتاد درست در زیر کلکین خانه استاد در شب های سرد زمستان با سرما دست و پنجه نرم می کنند،
حکومت و جامعه جهانی که خواب است اما استاد، حاجی صاحب های مافیای زمین و دهها تن ثروتمند دیگر هزاره با موتر های صفر کیلومتر پنجاه تا صد هزار دالری خویش هر روز از این منطقه بی تفاوت عبور می کنند!

صحبت از شهید و شهدا بود به کجا انجامید!

۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

توقف کار شفاخانه یکصد بستر ایرانی ها

سال گذشته سفیر ایران در جریان افتتاح لیسه مسلکی زراعت وعده داد که یک شفاخانه مجهز 100 بستری را به هزینه 20 ملیون دالر در بامیان احداث خواهند کرد.
بالاخره بعد از مدت ها کار اولیه این شفاخانه در دشت عیسی خان شروع شد، اما مدتی است که این کار متوقف شده است، والی صاحب در مصاحبه خود با خبرگزاری جمهور گفته است که شخصن دستور توقف این پروژه را داده است، آنهم به دو دلیل اول اینکه آنها (ایرانی ها) مجوزی از وزارت صحت عامه نداشتند، دوم اینکه بنیاد انکشافی آقا خان در بخش صحت قرارداد 32 ساله دارد.

من از نزدیک شاهد تلاش های خانم سرابی برای  انکشاف بامیان هستم، اما تبعیض و تعصب دولتمداران کابل مانعی است بزرک برای انکشاف این ساحه اما این بار فکر می کنم  دلایل فوق دلایل قانع کننده ای نیست برای محروم ماندن بیشتر این مردم از خدمات صحی!!

شفاخانه ولایتی بامیان که توسط بنیاد انکشافی آقا خان اداره می گردد به گفته مسئولین اش فقط عملیات های عاجل را قبول می کند، بخش دندان آن با وجود امکانات مجهزی که پی آر تی سنگاپوری ها در اختیارش گذارده اند، تنها کاری که می کند کشیدن دندان است، فیزیوتراپی ندارد، بخش چشم، گوش و گلو، ارتوپدی، دارو و ... ندارد،  با این وجود، توقف ساخت شفاخانه ایرانی ها و ارجاع آن به کابل با آن همه تبعیض و تعصب فکر می کنم کار مناسب نیست.
وانگهی والی صاحب قانون را دلیل می آورد، وی در این مصاحبه و جاهای دیگر بارها اشاره کرده است که وزارت انرژی و آب، در این ده سال هیچ پروژه انکشافی در این ولایت تطبیق نکرده و تاکنون هیچ وقعی هم به اعتراضات مدنی مردم نگذاشته است، آیا این کار وزیر و وزارت قانونی است؟ 

من فکر می کنم رقابت بین آمریکایی ها و ایرانی ها دلیل اصلی این توقف باشد، من طرفدار این دو کشور نیستم اما فکر می کنم، منافع ما و منافع مردم ایجاب می کند که برای رشد و انکشاف مردم خود تلاش کنیم و فرصت ها را هدر ندهیم و هنر آن است که از هر موقعیتی برای توسعه این سرزمین استفاده کنیم، آنگاه  نام ما در اذهان این مردم برای همیشه خواهد ماند ورنه آیندگان طوری دیگر قضاوت خواهند کرد!!

۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

بازرسی پلیس بامیان

دیروز ساعت 4 صبح راه افتادم به طرف بامیان، در ایستگاه بامیان (گولایی) دواخانه رانندگان به جانم ریختند، هرکدام به طرفی کش می کردند، کش کشک زیاد بود، نزدیک بود شانه دردناکم را که اینک فکر می کنم بهبود یافته، دوباره به حالت اول در بیاورند با فریاد بلند گفتم که می خواهم سوار کورولایی شوم که فقط یک نفر کمبود دارد و آماده حرکت باشد، این معیار قرار دادن سبب شد که تنها یک راننده مرا به طرف موتر خود بکشد، موترش منتظر یک مسافر بود، بعد مبلغ 200 افغانی را "نماینده" از راننده گرفت، به قول راننده "پول حرام"، نمی دانم که این نماینده را کی تعیین کرده و این مبلغ و تکتی که می دهد به چی درد می خورد و چه نوع خدماتی را به رانندگان می دهد، فکر می کنم که یک تیکه داری است و به قول راننده ها یک پول زور می باشد، با دعا و صلوات و خواندن آیت الکرسی حرکت کردیم، موتر ما از روی پل نو ساز  کوته سنگی به طرف سیلو حرکت کرد و بعد به طرف کوتل خیرخانه، شمالی و شاهراه غور بند.

تا چهارده غوربند در عالم خواب و بیداری نفهمیدم که چطور آمدیم، سرک کاملن قیر (آسفالت) بود و به برکت چندین پسته امنیتی، کدام حادثه امنیتی هم چند وقتی است که گزارش نشده به همین علت سیم کارت موبایل و کارت بانکی ام را پنهان نکرده بودم.

از این منطقه به بعد تا نزدیکی های کوتل شیبر مردم محل سرعت گیرهای زیادی را روی سرک آسفالت درست کرده اند و نزدیک کوتل شیبر و کوتل شیبر سرک همچنان به حالت قبلی خود بود  و گولایی های کوتل هم کمی یخبندان و خطرناک شده بود و کوتل هم خشک بود.

در سر کوتل درست در نقطه مرز ولایت بامیان پسته امنیتی ایجاد شده که پلیس موظف آن موتر ما را تلاشی کرد از جمله بیگ (ساک) مرا خوب گشت بعد از آن در پسته دوآبی شیبر بازهم تلاشی مجدد و پسته شش پل هم  همان تلاشی تکرار شد و نهایت پسته دهن ککرک (ابتدای شهر بامیان) هم قصه فوق تکرار شد به آن عسکر گفتم، دوست عزیز لازم نیست تمام لباس های مرا بیرون بریزی، یک بار بلندش کن از روی وزن اش و لباسهایی که در رویش قرار داره معلوم می شه که لباس است، اگر  دنبال اسلحه و واسکت انفجاری می گردی که در اینجا نیست، وانگهی از قیافه ما هم معلوم است که از جمله براداران (راضی با ناراضی) نیستیم اگر دنبال مواد مخدر و آثار باستانی هستی که موترهایی که از بامیان خارج می شود را بگرد!

القصه؛ این گفتار تأثیر خود را گذاشت و سبب شد عملیات تلاشی زودتر ختم گردد، آن موانع روی سرک و این تلاشی ها سبب شد که ساعت 11 صبح به بامیان برسم، در حالیکه که انتظار داشتم که ساعت 9.5 یا 10 برسم، این در حالی است که در مسیر رفتن به کابل نزدیکی های کابل پلیس ها وقتی به موتر و سرنشینان هزاره آن می نگرند و می فهمند که از بامیان آمده اند، بدون هرگونه تلاشی اجازه عبور به کابل می دهند نفهمیدم یا بامیان  مهم تر از کابل است و یا پلیس های اینجا خیلی مسلکی ترند!!

  راننده بیچاره شاکی بود و از من تقاضا کرد که حرف و شکایتش را به جایی برسانم و من هم با این نوشته خواستم که شکایت وی را (از نماینده، سرعت گیرها و تلاشی های زیاد) به گوش مسئولین برسانم.

تذکر: از همه عزیزان خواننده که در پست قبلی ابراز همدری کرده و راهنمایی نمودند تشکر می کنم، هدف از آن پست فقط اعلام دلایل غیبت ام بود نه خدای ناکرده مکدر کردن خاطر دوستان و یا احیانن سوء استفاده شخصی!