دیروز ساعت 4 صبح راه افتادم به طرف بامیان، در ایستگاه بامیان (گولایی) دواخانه رانندگان به جانم ریختند، هرکدام به طرفی کش می کردند، کش کشک زیاد بود، نزدیک بود شانه دردناکم را که اینک فکر می کنم بهبود یافته، دوباره به حالت اول در بیاورند با فریاد بلند گفتم که می خواهم سوار کورولایی شوم که فقط یک نفر کمبود دارد و آماده حرکت باشد، این معیار قرار دادن سبب شد که تنها یک راننده مرا به طرف موتر خود بکشد، موترش منتظر یک مسافر بود، بعد مبلغ 200 افغانی را "نماینده" از راننده گرفت، به قول راننده "پول حرام"، نمی دانم که این نماینده را کی تعیین کرده و این مبلغ و تکتی که می دهد به چی درد می خورد و چه نوع خدماتی را به رانندگان می دهد، فکر می کنم که یک تیکه داری است و به قول راننده ها یک پول زور می باشد، با دعا و صلوات و خواندن آیت الکرسی حرکت کردیم، موتر ما از روی پل نو ساز کوته سنگی به طرف سیلو حرکت کرد و بعد به طرف کوتل خیرخانه، شمالی و شاهراه غور بند.
تا چهارده غوربند در عالم خواب و بیداری نفهمیدم که چطور آمدیم، سرک کاملن قیر (آسفالت) بود و به برکت چندین پسته امنیتی، کدام حادثه امنیتی هم چند وقتی است که گزارش نشده به همین علت سیم کارت موبایل و کارت بانکی ام را پنهان نکرده بودم.
از این منطقه به بعد تا نزدیکی های کوتل شیبر مردم محل سرعت گیرهای زیادی را روی سرک آسفالت درست کرده اند و نزدیک کوتل شیبر و کوتل شیبر سرک همچنان به حالت قبلی خود بود و گولایی های کوتل هم کمی یخبندان و خطرناک شده بود و کوتل هم خشک بود.
در سر کوتل درست در نقطه مرز ولایت بامیان پسته امنیتی ایجاد شده که پلیس موظف آن موتر ما را تلاشی کرد از جمله بیگ (ساک) مرا خوب گشت بعد از آن در پسته دوآبی شیبر بازهم تلاشی مجدد و پسته شش پل هم همان تلاشی تکرار شد و نهایت پسته دهن ککرک (ابتدای شهر بامیان) هم قصه فوق تکرار شد به آن عسکر گفتم، دوست عزیز لازم نیست تمام لباس های مرا بیرون بریزی، یک بار بلندش کن از روی وزن اش و لباسهایی که در رویش قرار داره معلوم می شه که لباس است، اگر دنبال اسلحه و واسکت انفجاری می گردی که در اینجا نیست، وانگهی از قیافه ما هم معلوم است که از جمله براداران (راضی با ناراضی) نیستیم اگر دنبال مواد مخدر و آثار باستانی هستی که موترهایی که از بامیان خارج می شود را بگرد!
القصه؛ این گفتار تأثیر خود را گذاشت و سبب شد عملیات تلاشی زودتر ختم گردد، آن موانع روی سرک و این تلاشی ها سبب شد که ساعت 11 صبح به بامیان برسم، در حالیکه که انتظار داشتم که ساعت 9.5 یا 10 برسم، این در حالی است که در مسیر رفتن به کابل نزدیکی های کابل پلیس ها وقتی به موتر و سرنشینان هزاره آن می نگرند و می فهمند که از بامیان آمده اند، بدون هرگونه تلاشی اجازه عبور به کابل می دهند نفهمیدم یا بامیان مهم تر از کابل است و یا پلیس های اینجا خیلی مسلکی ترند!!
راننده بیچاره شاکی بود و از من تقاضا کرد که حرف و شکایتش را به جایی برسانم و من هم با این نوشته خواستم که شکایت وی را (از نماینده، سرعت گیرها و تلاشی های زیاد) به گوش مسئولین برسانم.
تذکر: از همه عزیزان خواننده که در پست قبلی ابراز همدری کرده و راهنمایی نمودند تشکر می کنم، هدف از آن پست فقط اعلام دلایل غیبت ام بود نه خدای ناکرده مکدر کردن خاطر دوستان و یا احیانن سوء استفاده شخصی!
۲ نظر:
اینکی میفهمند ما از بامیانیم میفهمند کی ما برادران ناراضی نیستیم
ارسال یک نظر