۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

جرغی

دوشنبه یازدهم میزان 1390 از مسیر مرکز بهسود وارد دره زیبای خوات شده و سپس به سوی جرغی و برجگی حرکت کردیم، جرغی را دره ای سرسبز، گرم و متفاوت تر از دیگر جاهای ناهور یافتم در تنها هوتل بازار جرغی شبی را گذراندیم.

روح الله و حسین دو جوان 14-15 ساله را در حالی که پوست صورت هایشان سرخ و نازک بود در این هوتل دیدم، صاحب هوتل گفت این دو نوجوان از خانه هایشان فرار کرده اند، اعتماد آنها را بدست آورده و با آنها گپ زدم درباره علل فرارشان.

گفتند دو روز است از ورزنگ ورس با پای پیاده حرکت کرده اند تا به بند بوته رسیدند و بعد هم با یک موتر به جرغی و قصد دارند ساعت 2 بامداد فردا با یک موتر دیگر طرف کابل بروند، کابل را هنوز ندیده اند، درس را چند سال پیش رها کرده بودند و روزها را در کوهها علف کوهی مانند غیغو و کهمی جمع می کردند برای اقتصاد خانواده شان (پوست صورت شان به همین دلیل آسیب دیده بود) و تصمیم داشتند برای نجات خود و خانواده شان از شر آغ داری (قرص) کابل بروند.

هوتل چی به آنها سفارش کرده بود که کابل رسیدند به دشت برچی بروند، جایی که قوما هست و بازهم توصیه کرد که به دام معتادین پل سوخته نیفتند.
آنها در تصمیم شان راسخ بودند و نمی شد با آن صحبت کرد که بازگردند، شاید این فرار انقلابی باشد در مسیر زندگی آن دو نوجوان!
و این هم چند عکس از جرغی
 مسجد جامع مدرسه اهل بیت (ع) جرغی، با علمی افراشته، فکر کنم حدود 15 متر می شود از چوب درخت عرعر!

 غلام پسر هوتل چی، نوجوانی که با تیم ما رابطه صمیمی داشت، او هم مکتب را بدلیل روزگار یکی دو سال می شود رها کرده است و به کار هوتل مشغول است.

نهادی فرهنگی در جرغی که دروازه اش مسدود بود

۲ نظر:

حسین فولادیان گفت...

سلام آقای نظری!
مدتهاست که وبلاگت را می خوانم . واژه واژه نوشته هایت درد و رنج مردم مارا انعکاس مید هد. به گفته ملاها خدا برایت عمر دراز و طولانی عنایت کند.
در ضمن بنده نیز یک وبلاگ ساخته ام و تصمیم دارم که در آن اعلانات مردم بامیان را و هر اعلان که به نفع بامیانیها باشد به بصورت رایگان به نشر بسپارم تا دوستانیکه در داخل دفاتر استند و کمتر به فضای بیرون دسترسی دارد نیز با بیرون به نحوی در ارتباط باشند.
اگر این وبلاگ را به نفع مردم دیدی آنرا در جمع پیوندهایت لطف کرده اضافه نمایید.
با احترام حسین فولادیان

ناشناس گفت...

سلام گرم خدمت آقای نظری!!
از نوشتار و گزارشهای بسیار مفید شما واقعاً لذت میبرم.
من فعلاً در ولسوالی پنجاب (یا همان مرکز دایزنگی قدیم) زندگی میکنم. اما فامیل های چهار پشت قبل ما به گفته خود آنها در جرغی و برجگی زندگی میکردند که به اثر ناملایمات آن زمان به دایزنگی مهاجرت کردند.
ذکی