۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

روز بعد از برف

برف سنگین روز گذشته برای بعضی ها زمینه کار را فراهم کرد.
 
و برای کودک من ( احسان جان) اولین برف عمرش را تجربه کرد

۴ نظر:

محمدکبیر تابش گفت...

نظری عزیز سلام!
از اینکه اخبار تازه و دست اول را برایمان میدهی متشکرم
در ضمن یک شعر برفی تقدیم خودیت و فرزند نازت:
هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمه ایست زمین در دهان برف
مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوه هاست نهان در میان برف
ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار
از چه ؟ زبیم تاختن ناگهان برف
گشتند نا امید هم جانور ز جان
با جان کوهسار چو پیوست جان برف
با ما سپید کاری از حد همی برد
ابر سیاه کار که شد در ضمان برف
چاه مقنعست هم چاه خانه ها
انباشته به گوهر سیماب سان برف
زین سان که سر به سینه گردون نهاد باز
خورشید پای در ننهد ز آستان برف

ناشناس گفت...

سلام نظری عزیز،

تشکر ازینکه مارا از حال و هوایی بامیان با خبر میسازید. خودت در صفحه ای بامیان در فیس بوک ادمین استید، خوشحال خواهم شد اگر لطف کنید و یگان عکسهایت را در اونجا اپلود کودید.

رفیع

رحمتی گفت...

برف تان پر آب!
بی خبر آمدی. امروز که وبلاگت را باز کردم دیدم آمده ای و رفته ای!
موفق باشی

http://mnrahmati.blogfa.com/

برهانی گفت...

سلام آقای نظری!
شماکه همیشه مدافع پروپاقرص حقوق بشرهستید،چرااین کودک معصوم رازورزورکی درمیان انبوهی ازبرف فرستادی؟به این می گویند کودک آزاری!
البته شوخی بود،شماهم که معلوم است جدی نمی گیرید!
موفق باشیدومواظب خودواحسان جان هم باشید که سرمانخورید!