دیشب علی رغم سردی هوا و ترس از شیوع آنفلوانزای نوع آ شال و کلاه کردم و رفتم سراغ مساجد قریه، آنهم وقت سینه زنی، مسجد و تکیه خانه اولی پسرک نوجوانی می خواند " زینب مضطرم الوداع الوداع"، سینه زنان اش هم معدود و عده ای طفل بودند؛
زود بر آمدم رفتم به تکیه خانه دومی، جنب و جوش زیاد بود و صف های سینه زنی هم منظم و جوانی می خواند "فاطمه بیا امشب دشت کربلا بنگر" و حدود 200 نفری سینه می زدند، یکی دو دسته مساجد هم جوار هم با علم و بیرق شان آمدند و سینه زدند، البته زنان همچنان یا در پس پرده یا غایب بودند.
بیش از سی سال است که همین نوحه ها را چه در کابل، چه در قم و چه در بامیان می شنوم، خلق الله هم بیچاره ها می آیند و این آیین را تجلیل می کنند بی آنکه تغییری در آن ایجاد کنند تا تغییری در زندگی و رفتار و کردارشان بیاید این وظیفه آنها نیست وظیفه متفکرین و روشنفکران و ... است.
۱ نظر:
صلصال از بامیان.
برادر عزیز آقای نظری سلام.
امیدوارم در تمام امور و مصروفیات یومیه خویش موفق و کامیاب بوده و باشی.
اما بعد به نظر من هنوز بسیار زود است که به این مسایل مردم اعتراض نماییم زیرا این اعتراض ما یک تابو شمرده میشود و برای مردم نیز بسیار ناگوار هست زیرا از جانبی خودت را کارمند موسسه معرفی کرده ای و از جانب دیگر هم بر عقاید مردم (هر چند هم پوشالی) می تازی. هنوز شرایط طوری نیست که این حقایق را هضم کرده بتواند. بناا کمی احتیاط لازم است.
ضمنا از جنابعالی خواهشمندم که تمام نظریاتم را نشر کن زیرا شما تنها نظریه هایی را نشر می نمایید که به نفع شماست و این کار شما از محبوبیت وبلاگتان می کاهد
به هر حال این یک پیشنهاد از چانب یک دوست است و دیگر خود دانی
و من الله التوفیق
ارسال یک نظر