۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

ده سال بعد از قتل عام یکه و لنگ

دیروز  نشریه "قریه" شماره 5، سال اول که مربوط مدیریت قریه جات ولسوالی یکه و لنگ است به دستم رسید، به مناسبت دهمین سالگرد قتل عام مردم یکه و لنگ بدست طالبان مطالبی در آن نوشته شده بود.

از جمله  با حاج محمد جواد صفوت رئیس شورای اجتماعی آن ولسوالی درباره حادثه فوق مصاحبه ای انجام شده بود که نامبرده به طور تلویحی می گوید که حزب وحدت خلیلی بعد از شکست سال 77 و سقوط این شهر به دست طالبان و برگشت رهبر حزب  از ایران و تجمع نیروها در دره صوف علی رغم اینکه با سید صوفی گردیزی یکی از مقامات طالبان در یکه و لنگ توافق کرده بود که جانبین به همدیگر حمله نکنند اما حزب وحدت در دهم جدی 1379 برای بازپس گیری این ولسوالی عملیات می کند که بعد از یک هفته شکست خورده و طالبان دوباره یکه و لنگ را تصرف کرده و سه روز قتل عام می کنند که بنا به روایات مختلف 200 الی 360 نفر ملکی به قتل می رسند.

برخی ها هم قتل یکی از مجروحین طالب را که توسط یکی از فرماندهان مقاومت در هنگام تصرف یکاولنگ صورت گرفته بود عامل قتل عام می دانند و برخی ها همکاری همکاران محلی طالب را و برخی دیگر ...

من فکر می کنم که نگاه انتقادی به وقایع گذشته و بررسی علل و عوامل شکست ها می تواند گامی باشد برای درک و تحلیل درست آن وقایع و عبرت گیری در آینده، ضرورتی که تاکنون به آن پرداخته نشده است.

به سهم خود می خواستم درباره آن وقایع چیزی بنویسم، به یادداشت های چند سال پیش که به آن ولسوالی سفر کرده بودم و گفتگویی با چند نفر از قربانیان و بازماندگان آن دوره انجام داده بودم مراجعه کردم، مطلب زیر را که یک شاهد عینی برایم قصه کرده بود برایتان بازگو می کنم.

"روز 19 جدی 1379 که برف زیادی در ولسوالی یکه و لنگ باریده بود، پس از آنکه مطلع شدیم که طالبان به مرکز آمده اند تمام اهالی قریه با زن و بچه که 60 نفر می شدیم در یک حویلی جمع شدیم، طالب ها به این حویلی آمده و تمام مردان را جدا کرده و با خود بردند، من و سه پسرم شامل این گروپ مردان بودیم ما را به جر (گودال) موسسه آکسفام در مرکز ولسوالی بردند، از جاهای دیگر هم مردان را آورده بودند حدود هشتاد نفر شدیم، سه نفر از ریش سفیدان را جدا کردند، یکی از پسرانم مرا اشاره می کرد که به آن صف به پیوندم، ریش من هم سفید بود اما پیوسته آنرا سیاه رنگ می کردم، خودم جرأت نکردم که بروم بعد از چند لحظه یکی از طالب ها مرا جدا کرد و به آن صف برد،

ما چهار نفر شده بودیم، ما نمی توانستیم آن ردیف را ببینیم، پس از لحظاتی صدها تن از نیروهای طالب (پاکستانی و داخلی) شروع به فیر کردند، تمام گروپ اول کشته شدند و جنازه هایشان در همان جر رها شد و ما چهار نفر را یک شب زندانی کردند، فردایش یکی از قومندان طالب که پایش لنگ بود به محل بازداشت ما آمد من به او گفتیم که یا ما را هم بکشید یا رها کنید که حداقل برویم جنازه هایمان را دفن کنیم، ما را رها کردند، آمدم به زحمت توانستم که جنازه های بچه هایم را شناسایی کنم، زیرا فیر به سر و صورت شده بود تنها از لباس ها می شد آنها را شناسایی کرد، در این جستجو لباس هایم نیز خونی شده بود.

به خانه برگشتم خانمم رو به من کرد و گفت بچه ها کجاست؟ گفتم فردا آزاد می شوند به اتاق رفتم و از خانمم خواستم که آب به من دهم تا غسل (غسل مس میت) کنم و لباسی دهد در این لحظه به او گفتم می خواهم چیزی را بگویم به شرطی که بسر و صدا نکنی و گفتم که تنها من زنده مانده ام و دیگران همگی کشته شده اند، خانمم می خواست فریاد بکشد که با دستانم دهان اش را محکم گرفتم، پس از مدتی سکوت کرد و بلافاصله غش کرد و افتاد زمین"

۸ نظر:

safa گفت...

سلام
ضاهرا ان تاریخ ذکر شده در اول یاد داشت شما نادرست است. احتمالا سال 1379 درست باشد. موفق باشید

ناشناس گفت...

آه خدای من، قلبم به شدت به درد آمد

اینها همان برادران کرزی هستند که می خواهند با آنها صلح کنند. مگر آن حیوان ها معنی انسانیت و صلح را می فهمند؟

حسن توسلی گفت...

آقای نظری ،بسیار سپاس از این نوشته خوبتان.تاریخ مردم هزاره نباید به فراموشی سپرده شود.با خواندن این مطلب دلم سخت می خواهد گریه کنم ولی مکانی که دران هستم مناسب نیست.متاسفانه خیلی ازجوانان نسل امروز ما پروا دارند که از آن دوران محنت بار چیزی بشنوند واین مایه تاسف است،

زکی گفت...

هنوز هم این قربانگاه قربانی می گیرد و هر روز فریاد آن کودکان وخانمها به گوش می رسد. اما کو گوش شنوا و دل دانایی؟

ذره ی خاک درش گفت...

نظری جان خیلی هنرمندانه و استادانه نوشتی خدا خیرت دهاد که دینی کوچکی نسبت به آن شهیدان گمنام خدایی ادا کرده ی!


مرگ بـر نـامـردی
مرگ بـر عـامـل هــر دلسـردی
مـرگ بــــر ضدّ امیـــــد و کینه و نـادانــی
خاک بر صورت هر مرده و پستی!!

خوش به حال آن شهیدان زنده
آن سبزهای تا همیشه سبزی!!

ناشناس گفت...

ولي دوستان بدانند كه اين شهيدان راه خدايي افراد معلوم الحالي بودند كه با برافراشتن بيرق سفيد ميخواستند به استقبال برادران كرزي كه عمو زاده هاي ايشان نيز هستند بروند و گاو ها و شتراني را در مقدم شان قرباني كنند وبه آنان خوش آمديد و خير مقدم بگويند كه عمو زاده هاي شان قرباني هاي شان را نپذيرفته و خود شان را قربان كردند.

ناشناس گفت...

جناب نظری! وقتی طالبان کرام به یکاولنگ بامیان رسیدند، عده ای معلوم الحال (گروه سادات) بر اساس همان منافقتها و شیطنتهای خویش صف بستند و بیرق سفید طالبان را بر افراشتند و به استقبال از آنها پرداختند به این تصور که حتما طالبان ضمن حفاظت از آنان، این گروه انگشت نشان را علیه هزاره ها در بامیان و هزاره جات مورد حمایت قرار خواهند داد. اما نیت بد آنها قضای سر خود آنها گردید و همه دیدیم که خوشبختانه همه را نابود ساختند. به سایر ابعاد تهاجم آنها در یکاولنگ و بامیان کار ندارم. ولی از مردم خود (هزاره ها) میخواهم که حافظه تاریخی خویش را از دست ندهند و در مقابل شیطنت های روز، هوشیاری خویش را حفظ نمایند.

صدایی در سکوت تلخ گفت...

درد آور بود.