دیروز رفته بودم شفاخانه، پیش داکتر؛ چند وقتی است که یک دستم از شانه به پایین درد می کند، بشکه های آب را به زحمت بلند می کنم، از ساعت یک و نیم الی پنج و نیم عصر در نوبت بودم، ساعت پنج و نیم که تقریبا" هیچ کس نمانده بود، وارد اتاق داکتر شدم و داکتر گفت برو اتاق پهلویی من خسته ام و او تازه نفس است، گفتم داکتر صاحب من مخصوص پیش شما آمده ام، من همسایه دیوار به دیوار شما هستم و ...
داکتر بنده خدا، خیلی خسته بود ولی با این حال مرا پذیرفت و اظهار تأسف کرد که چرا از اول خود را معرفی نکردی، همسایه حق دارد و ...؛
پیش خود گفتم داکتر صاحب اگر شما ملاحظه افراد آبرو دار را نمی کردید من نفر پنجم بودم، خیلی زودتر از اینها نوبت من شده بود.
آنقدر حرص خورده بودم که با سردی شدید از شفاخانه بیرون شدم و تمام مدت شب گذشته را مجبور شدم بخوابم، این هم از فواید داکتر و شفاخانه!
۵ نظر:
برايتان آرزوي سلامتي و شادكامي دارم.
سلام آقای نظری برای شما آرزوی شفادارم،تشکر از اینکه ازوضعیت مریضان وبیماران جامعه تان نوشته ای اید،برادر خوشا بحال شما که یک بار کار شما آنهم به به شفاخانه مربوط میشود، وای بحال کسانی که کارشان بیشتر به شفاخانه وداکتر شفاخانه وبخشهای دیگر مخصوصاًادارات دولتی وابستگی دارد
ازین مجمل تو خود حدیث مفصل خوان.
سلام آقای نظری. امیدوارم دستتان به زودی شفا یابد و همچنان انگشتانتان بر صفحه کامپیوتر بچرخد.
راستی سلام بعد این که مگر چی شد در داخل مطب درست بنویسید و کامل که چی شد من متوجه نشدم خدانگهدار
سلام آقای نظری
آرزوی دارم که هر چه زود تر درد ها وآلام های شما تسکین یابد تا دوباره ما بتوانیم دست نوشته های شما را از دیار غربت بخوانیم
امید وارم که همیشه صحت مند باشید
ارسال یک نظر