۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

حکایت قربانیان بهسود -1

رنجبر پیرمردی است که در بازار حصه دو عکاسی دارد، او به رفت و آمد هیئت ها و کمیسیون ها بد بین است او می گوید: هیئت های هزاره گی معامله گر اند، آنها از این ماجرا خوش اند،

او به قول از یک افسر پلیس ملی که ازبک است و برای حایل شدن به منطقه آمده گفت: این پلیس ازبک به مسئولین دولتی هزاره گی گفته است، اگر این روز سر مردم ما می آمد من به چوکی دولت ... می کردم اما شما!

او ماجرای دیگری را هم تعریف کرد: شبی که جنگ در بدآسیاب در گرفت شاهد بودم که مردی با زن و بچه هایش به مرکز ولسوالی با پای پیاده رسید، (دو ساعت پیاده ) دو کودک 6 و 8 ساله همراهش بود، در مرکز متوجه شد که کودکانش با پاهای برهنه تمام مسیر راه را دویده اند و کف پای شان خون آلود است.

هیچ نظری موجود نیست: