غلام حسین ناصری، برای من یک شخصیت فرهنگی و سیاسی بود تا شخصیت نظامی، نام او را در هجوم امسال کوچی ها بارها شنیده بودم، دوست داشتم وی را از نزدیک ببینم، در 22 اسد فرصتی پیش آمد که وی را از نزدیک ببینم، دره کجاب قریه شیخ قلعه جایی که نبرد اول به هدف دستگیری ناصری شروع شد، اما او توانست مقاومت کند و جان سالم به در برد،
او هسته مرکزی دفاع و مقاومت را در قریه خارقول ( شمال کجاب - نزدیک مرکز ولسوالی) قرار داد و تا آخر هم آنرا حفظ کرد، اینک او در کجاب بود، سرزمین آبایی و پدری اش با گروهی از نظامیان (مجاهدین) اش، اول مجاهدین اش کمی به ما مشکوک بودند، وقتی خود را معرفی کردیم استاد ناصری متواضعانه از قلعه محل اقامت تا لب سرک به استقبال ما آمد و ما را به خانه برده و پذیرایی نمود،
او هسته مرکزی دفاع و مقاومت را در قریه خارقول ( شمال کجاب - نزدیک مرکز ولسوالی) قرار داد و تا آخر هم آنرا حفظ کرد، اینک او در کجاب بود، سرزمین آبایی و پدری اش با گروهی از نظامیان (مجاهدین) اش، اول مجاهدین اش کمی به ما مشکوک بودند، وقتی خود را معرفی کردیم استاد ناصری متواضعانه از قلعه محل اقامت تا لب سرک به استقبال ما آمد و ما را به خانه برده و پذیرایی نمود،
ساعت 11 صبح بود و او قرار بود در منبر قریه در محفل گرامی داشت شهدای امسال کجاب سخنران باشد، مجاهدین اش اطراف منبر و تپه های مشرف بر آنرا گزمه می کردند، گویا هنوز هم خطر هجوم کوچی ها رفع نشده، کوچی ها هم آنطور که من می دانستم، ناصری و فیضی و محمدی را از عناصر کلیدی و موانع عمده سر راهشان می دانستند، بنابر این محافظت از وی طبیعی به نظر می رسید،
در فرصت باقیمانده تا شروع سخنرانی گفتگویی را با وی انجام دادم، سپس همراه او به منبر رفته و سخنرانی وی را نیز گوش داده و یادداشت هایی را برداشتم، نوشته زیر ماحصل این گفتگو و سخنرانی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر