۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

مناظره والی و شورای ولایتی

قرار بود امروز در مسجد رهبر شهید والی و شورای ولایتی موارد اختلاف خویش را در حضور مردم بیان کنند.
این پیشنهاد را شورای علما و ناطقی خشکک به هدف حل و پایان کشمکش ها طراحی کرده بودند.

در ابتدا می خواستند از حضور خبرنگاران جلوگیری کنند که با حمایت مردم و شورای ولایتی این طرح جواب نداد، والی نیامد، شورای ولایتی خواست های خود را به عنوان سئوالات مردم که با چرا؟ شروع می شد، تقدیم مردم کرد.

مردم زیادی آمده بودند که حرف های دو طرف به ویژه جوابات والی را بشنوند.
ناطقی هم که سعی در کنترل مردم داشت، از آنها خواست که یکطرفه، عجولانه تصمیم نگیرند، خوب با دقت حرف های طرفین را بشنوند، اما باز هم مشوره غلط ( مسایل امنیتی، بی حرمتی والی ) داکتر سرابی را از حضور در جمع محروم کرده بود.

به نظر من والی بسیاری از چراها را جواب داشت، بسیاری تقصیر دولت مرکزی بود و بسیاری از خواسته ها و مشکلات حل شان یک شبه مقدور نیست، اگر وی صادقانه با مردم مطرح می کرد مردم هم که شعور دارند و منطقی قضاوت می کردند و نیامدن والی اتوماتیک وار ایرادات شورای ولایتی و عده ای را مهر تأیید می گذاشت.

در پایان این جمع آخوندی بنام مبلغ بامیانی که از والی عقده داشت عقده گشایی کرده و تبلیغات به نفع خود به عنوان مدافع مردم کرد.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

ياد ِ دوست
هر زمان كه از جور ِ روزگار
و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي آزارم،

و بر خود مي نگرم و بر بخت ِ بد ِ خويش نفرين مي فرستم،
و آرزو مي كنم كه اي كاش چون آن ديگري بودم،
كه دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است.

و اي كاش هنر ِ اين يك
و شكوه و شوكت ِ آن ديگري از آن ِ من بود،

و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
كه حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
كمترين خرسندي احساس نمي كنم.

اما در همين حال كه خود را چنين خوار و حقير مي بينم

از بخت ِ نيك، حالي به ياد ِ تو مي افتم،

و آنگاه روح ِ من
همچون چكاوك ِ سحر خيز
بامدادان از خاك ِ تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند

و با ياد ِ عشق ِ تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
كه شأن ِ سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.

ناشناس گفت...

تقدیم به سرابی عزیز+++
پندنامه ي افلاطون

معبود ِ خويش را بشناس و حق ِ او را نگه دار،

و هميشه با آموزش دادن و آموزش گرفتن باش،
و توجه بر طلب ِ علم را مقدم دار.

اهل ِ علم را به كثرت ِ علم امتحان مكن،
بلكه اعتبار ِ حال ِ ايشان به دوري از شر و فساد كن.

ناشناس گفت...

تقدیم به سرابی عزیز+++
پندنامه ي افلاطون

و از خدا چيزي مخواه كه نفع ِ آن منقطع (مقطعي) بـُوَد،
و يقين داشته باش كه ?همه ي? مواهب از حضرت ِ اوست،

و از او نعمت هاي باقي (نعمتهايي كه مثل ِ انرژي پايستگي دارند!)،
و فوايدي كه از تو مفارقت(جدايي) نتواند كرد، التماس كن.



هميشه بيدار باش
كه شرور را اسباب بسيار است،

ناشناس گفت...

tanx az akhbare khobet
tanx again