۱۳۸۷ تیر ۲۷, پنجشنبه

آمادگي براي بازگشت به باميان

برنامه كارم در كابل تمام شده است و بايد به فكر رفتن بود، به چهارراه شهيد كتابفروشي عرفان كه دختر خانمي مسئول فروش بود، رفتم مقداري كتاب خريدم،‌ به كتابفروشي طراوت كه جنب تلويزيون تمدن است تعدادي كتاب مخصوص كودكان خريدم.

روبروي كتابفروشي طراوت مدرسه خاتم النبيين است و رفت و آمد مردم كنجاوم كرد كه بروم ببينم چي خبر است، بمناسبت سيزده رجب جشن است،‌ همراه كتاب ها و تلاشي نگهبانان براي اولين بار وارد اين مدرسه ديني كه به سبك معماري ايراني،‌ آجر نما ساخته شده است، شدم.

كسي از من راهنمايي محل محفل را پرسيد، گفتم برادر نابلدم،‌ بدنبال چند نفري كه وارد بود رفتم، مدرسه عظيم مانند دانشگاه رضوي مشهد و مدرسه امام خميني قم و شايد هم بزرگتر، محفل در زير زمين برگزار بود و در دروازه وردي شربتي از پودر هاي خوراكي درست كرده بودند و به مردم مي دادند،‌ چند دقيقه اي را تماشا كردم و از ترس اينكه دوستي مرا نبيند يا كمره تلويزيون تمدن مرا شكار نكند، برآمدم.

به طرف پل سرخ در حركت بودم كه در كوچه محقق پهلوان ازدحام جمعيت ديده مي شد، رفتم ببينم كه چي خبر است، خانمي داشت با خبرنگار تلويزيون فردا مصاحبه مي كرد، گوش را تيز كردم،‌ او مي گفت براي ابراز بيعت با محقق آمده اند، محقق سه روز است در خانه اش اعتصاب غذا كرده است.

اعتصاب غذا براي مردم بهسود كه در جنگ كوچي ها در حال شكست و فرار اند.
بيرون آمده ديدم چند موتر گل پوش، آنهم مردمان هزاره گي، به مناسبت سيزده رجب عروسي دارند امشب.

يكي جشن مي گيرد، يكي اعتصاب غذا مي كند، يكي جنگ مي كند و آن ديگري عروسي برگزار مي كند.

۱ نظر:

ali bakhshi گفت...

walla mohaghegh etesabe ghaza nakarde
ehtemalan regim gerefte
baraye salamatish khobe